داستان یکی مثل تو 🌺
قسمت بیست و دوم
بخش چهارم
گوشی رو گذاشتم روی میز و رفتم مسواک بزنم و بخوابم ...
تو دستشویی فکر کردم اول لباسم رو دربیارم ... برگشتم بیرون دیدم گوشی من دستشه و داره چک می کنه ...
تا چشمش به من افتاد , با دستپاچگی گفت : سکه ها رو بده بذارم گاو صندوق ...
گفتم : رو میز گذاشتم ...
و به روی خودم نیاوردم ...
وقتی دوتایی کنار هم خوابیدیم , دستشو انداخت روی کمر من و گفت : تو هنوز با دوست های سابقت رابطه داری ؟ ...
گفتم : من با آیدا دوست نیستم , اینو تو کله ات فرو کن ...
از جاش بلند شد و نشست و با تعرض گفت : آره جون خودت ... آیدا برای چی به تو زنگ می زنه ؟
خندیدم و گفتم : از خودش بپرس , من چه می دونم ... می زنه دیگه ... همکلاسیم ...
گفت : لوس نشو برزو , جواب منو درست بده ... من تحمل ندارم یک دختری مثل آیدا به تو زنگ بزنه ...
گرفتم کشیدمش تو بغلم و گفتم : عزیز دلم حسودی می کنی ؟ من بهت قول دادم فقط تو ...
قربونت برم اگر چند تا دیگه زن بگیرم , تو سوگلی من می شی ... خاطرت جمع باشه ...
به شوخی با مشت زد تو سینه ی من و گفت : خیلی بدی , پررو ... نمی دونم به شما مردا کی اجازه داده اینقدر پررو باشین ؟ ... اگر منم به شوخی بهت بگم می رم با یک مرد دیگه که تو خودتو می کشی ...
گفتم : نه عزیزم چرا خودمو بکشم؟ اون وقت اون زن های دیگه بی شوهر جون می شن ... تو رو می کشم ...
گفت : عععععه برزو جدی باش ... راست می گم , آیدا حق نداره به تو زنگ بزنه ...
گفتم : تو هم حق نداری تلفن منو چک کنی و برام مکافات درست کنی ...
صبح خیلی زود بیدار شدم که قبل از کار برم به مامان سر بزنم ...
نسترن با چشم خواب آلود گفت : ماشین رو نبر عشقم , من می خوام برم خونه ی مامان ، لازم دارم ...
تو سختت که نیست بدون ماشین بری چون عادت داری ...
بدون اینکه حرفی بزنم , یک تاکسی تلفنی گرفتم و با غیظ از در خونه اومدم بیرون و تصمیم جدی گرفتم که هرگز دیگه پشت اون ماشین نشینم ...
و زیر لب گفتم : درستت می کنم نسترن .. خواهی دید ...
ناهید گلکار