خانه
115K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۸:۰۸   ۱۳۹۶/۷/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت بیست و سوم

    بخش پنجم




    حالا دو هفته بود که ما ازدواج کرده بودیم ولی نسترن فرصتی براش پیش نیومده بود که یک وعده غذا جلوی من بذاره ...
    ولی هر شب میومد جلوی در آموزشگاه دنبال من و یا شام می رفتیم بیرون یا می خریدم و می بردیم خونه یا من عصبانی می شدم و بدون شام می خوابیدم ...
    و این کاملا برام روشن بود که میومد دنبال من به خاطر اینکه ترس داشت من از کلاس برم پیش مامانم ...
    حالا چرا با مامان من سر لج افتاده بود و چرا می ترسید من مامانم رو ببینم , نمی تونستم بفهمم ...
    یک شب که می رفتم خونه , سهراب زنگ زد و گفت : یک 206 برات پیدا کردم خیلی تمیز و خوبه ... دایی هم تاییدش کرده , فردا بیا برای معامله ...

    گفتم : چنده ؟
    گفت : هر چی داری نقد بده , بقیه اش رو داییت چک می ده ... حالا تو بیا صحبت می کنیم ...
    وقتی رسیدم خونه , دیدم باز نسترن پیتزا سفارش داده ...
    گفتم : من ظهر پیتزا خوردم , شام نمی خوام ... تو خودت بخور ...
    رفتم کنار تلویزیون نشستم و گفتم : اون سکه ها رو بذار جلوی دست , می خوام صبح ببرم لازم دارم ...
    گفت : کدوم سکه ها ؟
    گفتم : همون هایی که کادو بهم دادن ...
    گفت : قاطی سکه های خودم کردم , نمی دونم چند تاست ... بعد تو حق نداری اونا رو بفروشی , سرمایه ی زندگی ماست ...
    عصبانی شدم و گفتم : نسترن دیگه داری غلط زیادی می کنی ... به تو مربوط نیست , مگه به من کادو ندادن ؟ یا اونم مثل ماشین نمایشی بود و برای تو خریدن ؟ اگر اینطوره بگو من تکلیفم رو بفهمم ...
    گفت : چرا داد می زنی ؟ مگه من کَرم ؟ ما هر چی داریم با هم داریم ، چه فرقی می کنه ... من برای آینده ی خودمون نگه می دارم ...
    گفتم : تو حق نداری به من بگی چیکار کنم چیکار نکنم ... مگه من صغیرم که تو به من راه نشون بدی ؟ می خوام برای خودم ماشین بخرم ... روشنه ؟ برو بردار بیار ...
    گفت : تو رو خدا یکم فکر کن , دو تا ماشین می خوایم چیکار ؟ خوب من یک روز ماشین رو خواستم چون لازم داشتم ... تو از فردا ببرش , دیگه اصلا من  پشتش نمی شینم ... مال تو ...
    گفتم : چه سخاوتمند ... عالیه ... بهت گفتم برو سکه ها رو بیار بده به من ... شنیدی ؟ ...
    گفت : نمی دم ... هر کاری می خوای بکنی بکن عنتر ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان