داستان یکی مثل تو 🌺
قسمت سی و سوم
بخش هفتم
هیچ با خودت فکر کردی که چه چیزی باعث شد نسترن اینقدر عوض بشه ؟ تو تمام حرفایی که زدی , اثری از خطاهای خودت ندیدی ؟ ...
تو می دونی که گام اول رو برای نسترن تو برداشتی , وقتی همراه آیدا تو رو تو اون مهمونی دید ؟ ...
نسترن خیلی پیش از اینکه تو رو اونجا ببینه , عاشق تو بود ... اصلا به خاطر تو میومد خونه ی ما و پشت سر هم لباس سفارش می داد ...
بعد تو رو با یکی دیگه دید ... تو اون وضعیتی که ذات تو نبود ...
همون جا نسترن تو رو اونطوری که می خواست , دید ... بهش گفتی با آیدا نیستم ولی ظاهراً بودی ... تو می دونستی که اون نسبت به آیدا حساسه , چرا رفتی تو شرکت اون ؟
خوب حالا رفتی , چیکار کردی که خاطرشو جمع کنی تا بفهمه منظوری نداشتی ؟ ... اگر یکم به نسترن حق می دادی و باهاش منطقی برخورد می کردی , شاید اینقدر موضوع بالا نمی گرفت ...
تو از دید خودت بیگناه بودی و از دید اون گناهکار ...
در مقابل هم کوتاه نیومدین ... باهاش قهر کردی ... ازش فاصله گرفتی ... بد و بیراه گفتی تا حقانیت خودتو ثابت کنی در حالی که شک اونو بیشتر کردی و ازش این نسترن رو ساختی ...
زن های امروز به نظر من معصوم ترین زن های عالمن چون دنیا عوض شده و اینو زن های ما می دونن و می خوان ...
اونا دیگه نمی تونن بپذیرن که گوشه ی آشپزخونه زجر بکشن و عمرشون رو با گذشت و فداکاری و ظلمی که بهشون روا مشه , تموم کنن ؛ اما اسباب این کار براشون فراهم نیست ...
چیز دیگه از دنیا انتظار دارن و جامعه و سنت های ما چیز دیگه ای از شون می خواد و بین این دوگانگی به بیراهه رفتن تا یک طوری خودشون رو مطرح کنن ...
اگر خوب دقت کنیم این فریاد زن های ماست که تو صورت و عمل های جراحی خودشو نشون می ده ... آی دنیا ببین این منم که می تونم اون چیزی رو که متعلق به منه عوض کنم ...
تو یکی مثل من می خواستی ؟ مگه تو مثل پدرت رفتار کردی ؟ با کسی مثل آیدا معاشرت می کردی که زنت برای اینکه توجه تو رو از اون به خودش جلب کنه , خودشو شکل اون کرد ...
می دونم ... نمی خواد بگی اشتباه کرد ... بله , اشتباه کرد ... این کار غلطه ولی اونقدرها که تو میگی گناهکار نیست ...
دخترا و زن های معصوم ما هنوز همون زن های فداکار و باگذشت سابقن ... هنوز شوهرشون رو به شدت دوست دارن ... از بچه هاشون خوب مراقبت می کنن و دلسوز مادر و پدراشون هستن ...
دلشون یک شوهر قدیمی می خواد که تمام هم و غمش خانواده باشه ولی جبر نفرت انگیزی که تو جامعه ی ما به وجود اومده , نمی ذاره ...
نه پسرای ما اون مرد نجیب خانواده دوست هستن و نه جبروت و قدرت مردای قدیم رو دارن ...
تو با ضعف و ناتوانی در تصمیم هات باعث شدی نسترن امشب جلوی دوستانش اینطور به تو توهین کنه و خودش شرمنده و تنها بشه ...
قدم کج رو مادر من , آدم مرتب برنمی داره و اسمشو گذشت نمی ذاره ... تو و نسترن هر دو راه کج رو انتخاب کردین ... باید خیلی وقت پیش دنبال چاره می گشتی تا به اینجا نرسه ...
ناهید گلکار