داستان یکی مثل تو 🌺
قسمت سی و هشتم
بخش اول
رستم گفت : آقای زاهدی من تا حالا دخالت نکردم ... همون طور که شما نسترن براتون عزیزه برای من هم عزیزه ولی برزو برادر ماست ؛ این طور که من متوجه شدم شما اصلا به حرف های اون توجه ندارین و هر چی میگه بهانه فرض می کنین و فکر می کنید یک قصد و غرضی تو کارشه و واقعا تعجب می کنم که چرا تا حالا نتوسته خودشو به شما ثابت کنه ...
اون نه اهل دروغ و دغل بازیه نه اهل پدرسوخته بازی ...
من می دونم که صداقت اون باعث همه ی این حرفا شده چون تو این دور و زمونه این متاع ها خریداری نداره و باورکردنی نیست که یکی رو با این همه روراستی کنار خودمون داشته باشیم ...
وقتی برزو میگه کاری رو نکردم , یعنی نکرده ... ولی حداقل من انتظار داشتم نسترن خانم تا حالا متوجه شده باشه که برزو دروغگو نیست و اینم فهمیده باشین وقتی کسی با این همه صداقت میاد جلو , تهمت های ناروا می تونه بهش صدمه های روحی بدی بزنه ... حالا این که برزو , مرد هست و بیشتر طاقت نیاورده نمی شه ازش ایراد گرفت ...
تمام درد این برادر من همینه و نمی دونم چرا شما نمی خواین متوجه بشین و همش حق رو به نسترن خانم می دین ؟
فریده جون گفت : نه , خدا رو شاهد می گیرم می فهمیم ولی چیکار میشه کرد ... بعضی از رفتارهای برزو هم شک برانگیزه ... اینکه میاد خونه و اخم می کنه ، حرف نمی زنه و چند روز بیخودی قهر می کنه , خودش آدم رو به فکر می ندازه ... آخه می دونین من زنم ، احساس نسترن رو می فهمم ... چون زن ها در این طور مواقع خیال بد می کنن و اگر این قهر ادامه پیدا کنه شکشون تبدیل به یقین می شه ...
دایی گفت : ببخشید شک وقتی تبدیل به یقین میشه که آدم چیزی از اون طرف دیده باشه ... به نظر من شما فقط حرف دختر خودتون رو گوش می کنین و روی همون قضاوت می کنین ... یک زن وقتی قهر شوهرش طول می کشه باید ببینه علت چیه , نه که شک نابجایی رو که تو دلش افتاده خودش تبدیل به یقین کنه ... این کار اشتباهیه ...
ناهید گلکار