خانه
116K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۲۳:۲۶   ۱۳۹۶/۸/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت سی و هشتم

    بخش هفتم




    جایی که من که یک مرد بودم , اجازه داشته باشم راحت به کسی که می خوام زنگ بزنم ... راحت تنهایی قدم بزنم و راحت حرفی رو که دلم می خواد بزنم و عواقب اونو تحمل نکنم ؟ ...
    چرا راه دور می ری ؟ پولی رو که خودم درآوردم حق نداشتم مطابق میل خودم خرج کنم ...
    همه چیز رو تحت کنترل خودت گرفته بودی و من برای راضی نگه داشتن تو تن به هر کاری دادم , غافل از اینکه تو روز به روز توقعاتت رو بیشتر کردی و ناراضی تر شدی ...
    تا جایی پیش رفتی که به خودت اجازه دادی اونطور جلوی دوستانت به من توهین کنی ...
    گفت : بسه دیگه , دور برداشتی و باز شروع کردی خودتو بی گناه نشون بدی و همون حرفای سابق رو می زنی ...
    تو چرا قبول نمی کنی که اول ازدواج رفتی تو شرکت آیدا که دوست دخترت بود ؟ هنوزم انکار می کنی و میگی دروغ گفتم , در حالی که تو هنوز تو همون شرکت کار می کنی ...
    من از کجا بدونم که باهاش رابطه نداشتی ؟ ...
    ولی من اگر مطمئن نبودم , نمی گفتم ... تمام کارات رو یواشکی و با زرنگی انجام می دادی و من بیچاره گذشت کردم و دق خوردم و اعصابم داغون شد و به روی خوم نیاوردم ...
    گفتم : ببینم نسترن یک کلام بهم بگو و بیخودی کشش نده , می خوای چیکار کنیم ؟ آشتی کنیم و تا آخر عمر زجر بکشیم ؟ تو از دست من و من از دست تو ؟
    گفت : چی فکر کردی ؟ همچین میگی که انگار من دلم می خواد با تو زندگی کنم و تو نمی خواهی .. .
    همین الان هزاران نفر آرزو دارن با من باشن ... تو لیاقت منو نداشتی ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان