خانه
116K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۷:۱۶   ۱۳۹۶/۸/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت سی و نهم

    بخش چهارم




    این خبر برای من باید خوشحال کننده می بود ولی چون می دونستم که هنوز اون به من علاقه داره , دلم براش می سوخت ...
    ولی باید تحمل می کردم و به این ماجرای نفرت انگیز پایان می دادم ...
    طلاق هرگز کار خوبی نیست ولی خداوند هم می دونست که ممکنه زن و مردی نتونن با هم بسازن و کارشون به جایی برسه , که کار من رسید ...

    شنبه پانزدهم دی ماه بود و فردا قرار بود از نسترن جدا بشم ...
    داشتم از آموزشگاه بر می گشتم خونه ... هوا سرد و برفی بود ...
    سوز سردی میومد ... دلم می خواست تنها باشم ... حوصله ی کسی رو نداشتم ...
    جدایی شاید به زبون آسون بیاد ولی برای من خیلی سخت بود و پذیرفتنش مثل جون کندن شده بود ... به فکر نسترن میفتادم که راضی به جدایی نبود و می دونستم برای اون سخت تر از من خواهد بود ...
    اون شب تا نیمه های شب با مامان نشستیم و حرف زدیم ...
    موضوع رو تجریه و تحلیل کردیم ... اتفاقاتی که افتاده بود  را مرور و نتیجه ای نگرفتیم جز جدایی ...

    صبح که بیدار شدم برف همه جا رو پوشنده بود و هنوزم برف میومد ...
    من از خونه و رستم و دایی مجید و سهراب هم از خونه های خودشون رفتیم به طرف محضر ...
    من اولین نفری بودم که رسیدم و بعد از من یکی یکی از راه رسیدن ...
    رنگ به صورت من نبود و قدرت ایستادن نداشتم ...
    تا نسترن و آقای زاهدی و فریده جون هم اومدن ...
    سلامی سرد و غیرآشنا به هم کردیم و نشستیم ...
    نسترن سعی داشت خودشو خوشحال نشون بده و به من ثابت کنه که نه تنها ناراحت نیست , خیلی هم راضی و خوشحاله ... منم تصمیم داشتم هیچ حرفی نزنم ...
     محضردار خیلی زود کارشو شروع کرد و در محیطی سرد و غم بار صیغه ی طلاق جاری شد و عقد ما باطل ....
    با آقای زاهدی دست دادم و به فریده جون گفتم : حلالم کنین ... یک بار دیگه میگم من قصد آزار شما رو نداشتم ... ببخشید منو ...

    و از کنار نسترن رد شدم ...
    دستم رو گرفت و خودشو انداخت تو بغل من ... بغضی که نگه داشته بود ترکید و زار زار گریه کرد ... منم به گریه افتادم ...

    در حالیکه نمی خواست منو رها کنه , گفت : من نمی خواستم ازت جدا بشم ... هیچو قت فراموشت نمی کنم و همیشه منتظرت می مونم که برگردی چون می دونم پشیمون میشی ... خودت به زودی متوجه میشی که اشتباه کردی و کسی رو مثل من پیدا نمی کنی که اینقدر دوستت داشته باشه ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان