خانه
181K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۳:۰۹   ۱۳۹۶/۹/۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت بیست و یکم

    بخش پنجم




    دو ماه بعد , به خاطر تلاش و پشت کارم همه تو کلینیک تحسینم می کردن ...

    و همین باعث شد که خانم دکتر مرندی که خودش یک مرکز مشاوره داشت ,  برای بعد از ظهرها به عنوان روانشناس منو استخدام کنه ... کاری رو که دوست داشتم انجام بدم و فورا قبول کردم ...
    احمد صبح ها تا دیروقت می خوابید و من خودم می رفتم سر کار ... نزدیک ظهر میومد و از اون طرف تا دیروقت کار می کرد ...
    من ساعت دو کارم تو کلینک تموم می شد و می رفتم خونه ...

    و دوباره ساعت چهار خودمو می رسوندم به مرکز مشاوره و چون برای فوق , ثبت نام کرده بودم شب ها هم تا احمد برمی گشت که اغلب هم دیروقت بود , درس می خوندم ...
    اما دلم به شدت بچه می خواست ...
    آرزوی در آغوش کشیدن و بزرگ کردن یک بچه به دلم مونده بود ...
    کم کم وضع مالیمون خوب شد ...
    احمد تو کارش موفق بود و درآمد خوبی داشت و هر چی در روز کار می کرد , میاورد و می گذاشت توی کشوی میز و اصلا حساب پول هاشو نداشت ...
    همه ی پول ها در اختیار من بود و خودمم  از دو تا کاری که در ماه انجام می دادم , پول خوبی دریافت می کردم که بعد از کسر هزینه ها و ولخرجی های بی حساب احمد , می تونستم پس انداز قابل توجهی داشته باشم ...

    من و تویی بین من و  احمد نبود ... حتی فکرشم نمی کردم که هزار تومن جای دیگه ای داشته باشم ...




    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۸/۹/۱۳۹۶   ۱۳:۴۰
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان