خانه
182K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۲۳:۵۷   ۱۳۹۶/۹/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت بیست و نهم

    بخش چهارم



    امشب براتون جا رزرو کردم و شام افتخار بدین در خدمت شما باشم ... انا علی الیقین , شما جایی رو نرفتین بگردین تا حالا ... من باید شما رو ببرم ...
    من پرسیدم : آقای دکتر , کار مونس چی شد ؟
    گفت : اونم روی چشمم ... اشکالاتی داشت , ان شالله فردا انجام میشه ...

    شهاب سبد گل رو گرفت و گذاشت تو اتاق ولی قیاسی همین طور تو پاشنه ی در ایستاده بود , اصرار می کرد اون شب ما رو ببره برای شام بیرون ...
    بابا گفت : نه ما مزاحم شما نمی شیم , همین جا تو هتل شام می خوریم ... شما مهمان ما باشین ...
    گفت : لا محال ... من شما رو دعوت کردم و خوب نیست که قبول نکنین ...
    آنا گفت : لطف کردین ... چشم ,حتما میایم ... منم دلم گرفته تو این هتل ...
    با اعلام موافقت آنا کار تموم شد و مهبد قیاسی خداحافظی کرد و آدرس داد به شهاب و گفت : منتظرتون هستم ...

    و نگاهی به من کرد و رفت ...
    شهاب می گفت : این سبد گل خیلی گرونه و پول زیادی براش داده ... نمی دونم چرا ؟ شاید می خواد از ما پول زیادی بگیره ... پس چرا ما رو شام دعوت کرده اونم تو برج سفید ؟ ...
    من گفتم : من که نمیام چون مونس خوابش می گیره ... اصلا حوصله ندارم ...
    ولی با اصرار آنا و شهاب و اشتیاق مونس , منم حاضر شدم و رفتم ... یک رستوران گردون تو طبقه ی آخر برج سفید تو پاسداران بود ...
    میز مجللی برای ما چیده شده بود ... چند تا گارسون رو در خدمت ما گرفته بود و همه جور پیش غذا برای ما مهیا بود ...
    مهبد خوشرو و خوش زبون و خیلی گرم و مهربون از ما پذیرایی می کرد ... وقتی ما نشستیم , اومد و کنار من نشست و مونس رو گرفت روی پاش و گفت : واقعا چه دختر دوست داشتنی دارین ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان