خانه
182K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۰۰:۰۰   ۱۳۹۶/۹/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت بیست و نهم

    بخش پنجم



    گفتم : ممنونم , لطف دارین ...
    گفت : من عاشق دخترم ولی قسمت نبود ... خدا به من پسر داد , خدا رو شکر ولی خیلی دلم دختر می خواد چون شیرین و مهربونه ...

    رو کرد به من و پرسید : راستی منو ببخشید معنای انجیلا چیه ؟ چرا اسم شما رو انجیلا گذاشتن ؟
    آنا طبق معمول به جای من جواب داد که : اسم یک باغی پر از گل بوده ... مادرم این اسم رو دوست داشت و به من گفت بذارم روی دخترم ...
    آخه می دونین منم دو بار پسر به دنیا آوردم و خیلی دختر دوست داشتم و خدا اونو بهم داد ...
    نمی دونین انجیلا وقتی کوچیک بود چقدر قشنگ بود ... مثل عروسک ... موهای بور , چشماهای سبز و براق ...
    مردم دست به دست می بردنش ... من برای تولد یک سالگیش مجبور شدم صد و بیست تا مهمون تو باشگاه دعوت کنم و کیک سه طبقه سفارش دادم ... از بس همه دوستش داشتن ...
    با تندی گفتم : آنا خواهش می کنم ...
    گفت : ای بابا , داریم حرف می زنیم ... دو سالگیش هم همین کارو کردم و این دیگه عادت ما شد ... همیشه تولدهاش اونقدر برو بیا داشتیم که هر بار مثل عروسی جشن می گرفتیم ...
    مهبد با اشتیاق گوش می داد و می خندید و می گفت : مرحبا ... مرحبا ...

    حالا شهاب و بابا هم از دیدن اشتیاق اون , یاد خاطراتشون از من افتاده بودن ...
    یکی این می گفت یکی اون و من داشتم آب می شدم و می رفتم تو زمین فرو ...
    هر چی اشاره می کردم کسی به حرفم گوش نمی داد ...
    ناراحت شدم و بالاخره با تندی گفتم : تو رو خدا بسه دیگه , از یک چیز دیگه حرف بزنین ...
    مهبد گفت : اتقاقا خیلی برام جالب بود چون منم خیلی مورد توجه خانواده ام بودم ... وقتی رفتم آمریکا درس بخونم همه اومده بودن پیش من و طاقت دوری منو نداشتن ... درست مثل شما عزیز دردونه بودم ...
    شهاب پرسید : الان خانواده محترم تو دبی هستن ؟
    گفت : بله ... مدرک دکترامو که گرفتم با یک خانم ازدواج کردم و با هم رفتیم دبی ... یک پسر دارم هشت سالشه ولی الان دو ساله طلاق گرفتیم و زنم رفته نروژ ... پسرم پیش مادرم تو دبی زندگی می کنه ...
    گفتم : بچه رو از مادرش گرفتین نذاشتین با خودش ببره ؟
    گفت : نه , من به خاطر کار زیاد دلم می خواست پسرم با مادرش باشه ... اصلا بچه باید پیش مادرش باشه , ولی اون عاشق یک مرد دیگه شده بود و متاسفانه بچه رو نخواست و با اون مرد رفت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان