خانه
182K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۰۹:۵۸   ۱۳۹۶/۹/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت سی ام

    بخش پنجم




    شهاب گفت : تو اصلا برای چی باهاش دعوا کردی ؟ چه حقی داشتی ؟ خوب می خواستی قبول نکنی , نمی کردی ... دیگه این کارا برای چی بود ؟ ...
    اون با احترام از آنا اجازه گرفت ، با من صحبت کرد , بعد اومد بالا ... این پولدارا فکر می کنن اینطوری محبت خودشون رو ابراز کنن ... تو رو از ما خواستگاری کرد ,  اومده بود به خودتم بگه ...
    گفتم : شهاب ؟ تو دیگه چرا ؟ تو هم داری کار آنا رو می کنی ... خودت نبودی که می گفتی کار درستی نکردم دوباره شوهر کردم ؟ حالا چی شد ؟ ...
    من بهتون میگم شوهر نمی خوام , بعد با اون مرد دست به یکی می کنین تا بیاد بالا و به من جواهر کادو بده ؟ فکر کردین من اینطوری راضی میشم ؟
    شهاب گفت : به جون خودت قسم می خورم که نمی دونستم جواهر آورده , فقط گفت یک کادوی کوچیک به ما که نشون نداد ...
    گفتم : خدا رو شکر که آنا اون سرویس رو ندید وگرنه می ذاشتش تو طَبَق میاوردش بالا , منو باز مجبور می کرد زن این یکی بشم ...
    شهاب گفت : تو قیاسی رو با احمد و یعقوب مقایسه می کنی ؟ معلوم اونا در شان تو نبودن ... این واقعا مردیه که لیاقت تو رو داره ...
    باز همون طور عصبانی شدم ....دلم داشت از تو سینه ام در میومد ... داد زدم : ای خدا , برم به کی بگم من شوهر نمی خوام ؟ ...
    خوب گوش کنین , اگر یک کلمه دیگه در این مورد با من حرف بزنین خودم روی صورت خودم اسید می پاشم که هیچکس منو نگاه نکنه ...
    الانم دست مونس رو می گیرم و برمی گردم تبریز , رضایت احمد رو می گیرم و از ایران می رم ... همین ...
    نمی خوام دیگه کسی در مورد اون مرد یا هر مرد دیگه ای با من حرف بزنه ...
    آنا گفت : خوب یاد گرفتی تازگی کولی بازی از خودت درمیاری ... تو رو من تربیت نکردم ؟ بهت یاد ندادم صدای دختر نباید بره بالا ؟
    گفتم : چرا آنا جون یاد دادی ولی دختر ... من دوبار شوهر کردم , دیگه اون دختر بچه ی توی خونه ی شما نیستم ...
    گفت : مگه ما بد تو رو می خوایم ؟ مرده ثروتش از پارو ...
    گفتم : بسه آنا ... دیگه نگو بقیه اش رو من فوت آبم , من بهتون میگم ... لگد به بخت خودت نزن ..
    تو دوبار شوهر کردی کسی نمیاد دیگه تو رو با این شرایط بگیره ... دو تا بچه داری ...
    منم میگم همه چیز راسته , اون بهترین مرد دنیاست ... من حاضر نیستم دیگه تن به یک ازدواج دیگه بدم ... نمی ... خوام ...


    با اصرار من همون شبونه بلیط گرفتیم و ساعت دوازده شب از شهاب خداحافظی کردیم و با بابا و آنا پرواز کردیم و برگشتیم تبریز ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان