خانه
182K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۶:۴۱   ۱۳۹۶/۹/۱۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت سی و دوم

    بخش ششم




    گفتم : نمی دونم , باید فکر کنم ... شما الان منو تحت فشار قرار دادین ...
    گفت : من فردا باید برم تهران , کار دارم ... تا شنبه شما خودتون رو برسونین , من برای دوشنبه همه چیز رو آماده می کنم ...
    گفتم : فردا بهتون خبر می دم ... لطفا الان اصرار نکنین , بذارین منم یکم فکر کنم ...
    وقتی از اتاق اومدیم بیرون , به ما گفتن دو ساعته داریم حرف می زنیم ... باورم نمی شد اصلا ... زمان برام به سرعت گذشته بود ...
    آنا و بابا اصرار می کردن شب همون جا بمونه ... ولی نمی دونم از اشاره های من فهمید که باید بره یا خودش اینطوری راحت تر بود ... گفت : می رم هتل ...
    شهاب اونو برد و خودش برگشت ...
    نمی دونستم چه تصمیمی بگیرم ... آیا واقعا اون عاشق من شده بود ؟ ...
    وقتی بهش فکر می کردم احساس می کردم دیگه ازش بدم نمیاد و شاید مردی باشه که من بتونم دوستش داشته باشم ...
    خوش قیافه و خوشتیپ بود و گرم و مهربون ... مرد مومنی بود و اعتقادات عمیقی داشت ... اگر حرفایی که زده بود درست بود , می تونستم در کنارش زندگی خوبی داشته باشم ...
    فردا مونده بودم چی جواب بدم ... هنوز تصمیم درستی نگرفته بودم که شهاب رفت دنبالش و برای ناهار اومدن خونه ی ما ... این بار خودمونی تر و صمیمی تر شده بود ...
    به محض اینکه رسید , گفت : برای دوشنبه هماهنگ کردم بریم دبی تا با خانواده ی من آشنا بشین ... چند تا بلیط بگیرم ؟ الان بگین که ترتیبشو بدم ...

    آنا گفت : وای من اصلا نمیام , همین سفرم برام سخت بود ...

    بابا هم یک فکری کرد و گفت : من بدون آنا جایی نمی تونم بمونم , منم معاف کنید ... شما با شهاب برین ...

    مهبد اصرار کرد که جاسم و فریبا با ما بیان ... فریبا گفت : نمی تونم مرخصی بگیرم ...
    من آشفته شده بودم ... دلم به شدت به شور افتاده بود ... دست و پام از حس رفته بود ...
    گفتم : آقای دکتر قرارمون این نبود , من هنوز به شما جواب ندادم ...
    خندید و گفت : می دونم شلوغش کردم که نتونین بگین نه ... متوجه شدین ؟ تابلو بود ؟ آخه تا زندگی منو نبینین که نمی تونین تصمیم بگیرین ...
    آنا جون راست نمی گم ؟ اصلا هر چی شما بگین ... عقد کنیم بعد بریم یا صیغه ی محرمیت بخونیم ... من برای هر دو کار آماده م ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان