خانه
182K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۰۰:۰۳   ۱۳۹۶/۹/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت سی و نهم

    بخش دوم




    گفتم : میشه از زینب برام بگی ؟ اون چطور زنی هست ؟ چرا طلاق گرفت ؟
    گفت : والله که اونم درست نمی دونم ... من هفته ای یک بار می رفتم خونه ی اونا و همین هایی هم که گفتم از حرف های اونا دستگیرم شده بود ... درست و غلطش هم با خداست ... شایدم درست نفهمیدم ...

    انجیلا خانم آقا به من سفارش کرده و گفته اگر بفهمم حرفی به شما زدم , دودمان منو به باد می ده ... البته من دودمانی هم ندارم ولی دلم نمی خواد همین روزی رو از سفره ی بچه هام بگیرم ...
    اگر آقا بفهمه من به شما گفتم , پدرم رو در میاره ... تو رو خدا یک وقت از دهنت در نره خانم ...
    گفتم : خاطرت جمع باشه ... فقط در مورد زینب بهم بگو ...
    گفت : یک خونه نزدیک میدون شهدا , دو طبقه خریدن ... آقا قاسم یک طبقه رو به اسم زینب خانم کرد ...
    گفتم : مهین جان لطفا نگو قاسم ؛ می دونی آقا خوشش نمیاد ... بگو مهبد عادت کنی ... خونه مال آقا مهبد بود ؟
    گفت : فکر کنم ... بله دیگه , حاج آقا پول زیادی نداشت ... قبلا کرایه نشین بودن ... من از وقتی رفتم خونه ی اونا که رفته بودن تو این خونه ...

    گفتم : از کی زندگی مهبد و خانمش به هم خورده و طلاق گرفتن ؟ ...
    گفت : نمی دونم , اینا رو من خبر ندارم ولی زیاد دعوا می کردن ، آقا سه ماه سه ماه خونه نمی اومد ... زینب خانم خیلی گریه و زاری می کرد ... بالاخره هم طلاقش داد ... پارسال آخرای بهار بود ...
    دیگه چیزی نمی دونم خانم , تا همین جا هم بد کاری کردم گفتم ... تو رو خدا دیگه چیزی نپرس از من ...


    با وجود کنجکاوی من , مهین خانم دیگه چیزی به من نگفت ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان