خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۷:۱۳   ۱۳۹۶/۱۰/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سوم

    بخش ششم




    مادر تا صدای امین رو شنید , فریاد زد : الهی مادر فدای تو بشه , کجایی ؟ چرا زنگ نمی زنی ؟ دلم پوسید اینقدر به این تلفن نگاه کردم ... عزیز دلم خوبی ؟ ... امینم ؟
    گفت : آره مامان ... شما چطورین ؟ بابا خوبه ؟ ...
    مادرش که خیلی خوشحال بود و نمی تونست جلوی اشک هاشو از دوری پسرِ یکی یک دونه اش بگیره , گفت : کی میای مادر ؟ دلم برات خیلی تنگ شده ... کی تموم میشه ؟
    امین گفت : مامان جان پنج ماه دیگه بیشتر نمونده ... ولی یک چیزی بهتون میگم , لطفا درکم کنین ...
    میای اینجا یک دستی برای من بالا کنین ؟ ...
    مادر پرسید : از اونجا ؟ امین تو می خوای زن بگیری ؟ ول کن مادر ... این کارا چیه تو می کنی ؟ گول نخوری ...
    بیا اینجا بهترین دخترا رو برات می گیرم ... چه عجله ای داری ؟
    امین گفت : نه ... من اینجا از یکی خوشم اومده , همینو می خوام ...
    مادر با اعتراض گفت : نه عزیزم , جواب بابات رو چی میدی ؟ دختره دهاتیه ؟

    امین گفت : اهل اینجاس ولی اگر ببینی خودتم می پسندی ... خیلی خوشگله ... تو رو خدا بیا , برو برام خواستگاری ...
    مادر گفت : امین جانم , مادر ,  نمی شه ... بابات هر دوی ما رو می کشه ... آخه تو به حرف اون گوش کردی که اون به حرف تو گوش کنه ؟ ... تو حالا بیا , خودت باهاش حرف بزن ... شاید ...
    امین گفت : الو ... الو ... مامان ؟ الو ...

    آقا قطع شد , میشه دوباره بگیری ؟ ...
    ولی هر چی منتظر شد , خط مشغول بود و نمی گرفت و بالاخره امین برگشت به سبزدره ...
    تو راه با خودش فکر می کرد اگر نیومدن , خودم اینجا عروسی می کنم و در مقابل کار انجام شده قرارشون می دم ...
    آره , اینطوری بهتره ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان