خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۹:۳۰   ۱۳۹۶/۱۰/۱۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت ششم

    بخش سوم



    مریم به خودش اومد ... با عجله بلند شد و از رودخونه زد بیرون ...
    چادرشو سرش کرد و ظرف ها رو برداشت و از سربالایی تپه رفت بالا ...
    امین داد زد : بیا بریم خونه ی من تا لباست خشک بشه ... نرو ... مریم پیشم بمون ...
    مریم برگشت و گفت : بابام گفت بهت بگم شام بیا خونه ی ما ...

    و در حالی که امین همون طور تو رودخونه نشسته بود , به راهش ادامه داد ...
    به بالای تپه که رسید برگشت و نگاه کرد ... امین همین طور بی حرکت تو رودخونه نشسته بود و اونو نگاه می کرد ...
    خندید و داد زد : بیا بیرون ... زیاد اونجا نشین , زالو بهت می چسبه ...

    امین از جاش پرید و دور و بر خودشو نگاه کرد ... اون واقعا از زالو هم می ترسید ...
    شب موقع شام تو خونه ی مریم , غلامرضا گفت : آقا امین , ما همه فردا می ریم سرِ زمین ... حالا که تعطیلی , می خوای تو هم بیای ؟
    امین گفت : بله , حتما ... خیلی دوست دارم ... چه کاری هست ؟ گندم ها رو جمع می کنین ؟
    غلامرضا خندید و گفت : نه , اونا هنوز نرسیدن ... هندونه ها رو جمع می کنیم , کامیون میاد ببره شهر ... میای کمک ؟
    امین دیروقت برگشت خونه ... همه جا تاریک بود و اون فقط یک چراغ قوه دستش بود ...

    نزدیک خونه شد ... سر و صدایی هایی شنید ... خوف ... خوف ...

    باز ترسیده بود ... در حالی که دستش می لرزید , چراغ قوه رو انداخت و چرخوند ... یک چیزای کوتوله و پشمالو دید که دارن از اون اطراف می رن و از چراغ فرار کردن ...
    یک نعره از ته دلش زد و خودشو رسوند به درِ اتاقش و اونو باز کرد و رفت تو و محکم پشت سرش بست ...
    فورا کبریت زد و چراغ رو روشن کرد ولی سر و صداها هنوز میومد و شایدم نزدیک تر شده بود ...

    خوف ... خوف ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان