خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۳:۵۶   ۱۳۹۶/۱۰/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت نهم

    بخش سوم



    یدالله خطاب به غلامرضا گفت : ما بی مقدمه اومدیم , این کارا هم مال زن هاست ... من دوست دارم به مریم خانم مثل یک پدر , اینو بدم تا خودش هر طور می تونه خرج کنه ...
    و گذاشت جلوی مریم و گفت : قابلی نداره ...
    مریم بدون اینکه به اون پول دست بزنه , گفت : قدم شما برای ما کافی بود ,  لازم به این کار نیست ...
    یدالله گفت : امین بابا برو دیگه , دیر می شه ...
    ممدعلی سوییچ موتور رو طرف امین دراز کرد و گفت : با موتور من برو ...
    امین سوار موتور شد و اونو روشن کرد ... یکم مکث کرد و به خودش فشار اورد و دل به دریا زد و گفت :
    آقا غلامرضا مریم با من بیاد ؟ 
    مریم از خدا خواسته از جاش پرید و خودشو رسوند به موتور و پشت امین نشست و کمرشو گرفت ...
    اونم گاز داد و از روی پستی بلندی ها رفت به طرف مدرسه ...
    امین از کار آقاش خوشحال شده بود ... فکر می کرد اگر مریم رو نپسندیده باشه , پول به اون نمی داد ...
    ولی مریم ساکت بود و بغض داشت ... به محض اینکه رسیدن و پیاده شدن , امین مریم رو در آغوش گرفت و گفت : دیدی بیخود ناراحت بودیم , همه چیز درست شد ...
    مریم نگاهی به امین کرد و پرسید : تو واقعا این طور فکر می کنی ؟ ندیدی پدرت پول ناهارشو داد که مدیون نباشه ؟ یک کلمه در مورد قول و قرار حرف نزد , از آینده ی ما چیزی نگفت ... تو چطور اینو نمی فهمی ؟ ...
    اون می خواد تو رو ببره ... نرو امین , تو رو خدا نرو ...
    اگر بری , دیگه پدرت نمی ذاره تو برگردی ... من اینو می دونم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان