خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۶:۱۰   ۱۳۹۶/۱۰/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من  🌿 ❣️


    قسمت دهم

    بخش اول




    امین محکم گرفتش تو بغلش و به سینه اش فشار داد و گفت : الهی فدات بشم , مگه همچین چیزی میشه ؟
    من تو رو ول نمی کنم ... اگر زمین بره به آسمون و آسمون بیاد به زمین , میام تو رو با خودم می برم ...
    مریم دست هاشو دور کمر امین حلقه کرد و گفت : تو رو خدا نرو , می ترسم برنگردی ...
    امین خواهش می کنم ... من تو نگاه پدرت خوندم که نمی ذاره تو برگردی ...
    نرو یا منم ببر ... 
    امین گفت : این طوری که نمی ذارن تو رو ببرم ...درو هوا که نمیدشه عزیز دلم ... بذار برم با مادر و پدرم با رسم و رسوم میام و عقد می کنیم و می برمت ... قول می دم ...
    دو تا اتاق تو خونه ی ما هست , فکر کردم اونا رو فعلا درست کنم بشینیم ، بعد که وضعم خوب شد برات خونه می خرم ... یک جا که تو و بچه هامون راحت توش زندگی کنین ...
    مریم خودشو از امین جدا کرد و و پشتشو کرد و با گریه گفت : تو هنوز تو رویایی ... چشمتو باز کن , پدرت دیگه اینجا برنمی گرده ...
    تو رو هم می بره و نمی ذاره بیای ... من دیدم چقدر ازش می ترسی ...
    آخه چرا با تو اینطوریه ؟ من از بابام نمی ترسم ... با هم رفیقیم , درددل می کنیم ... چرا اون اینقدر از تو دوره ؟ 
    امین نوچی کرد و گفت : این حرفا چیه می زنی ؟  کجا دوره ؟ ندیدی به خاطر من این همه راه رو اومد ؟
    ما همدیگر رو خیلی دوست داریم , اون به حرفم گوش می کنه ...
    مقاومت می کنه ولی آخر گوش می کنه ... باور کن اینطوری که تو فکر می کنی نیست ... تو رو خدا دم رفتن گریه نکن , بذار همون صورت خندون و مهربونت جلوی نظرم باشه تا برگردم ... مریم قشنگم , خانمم .. .
    مریم اشک هاشو پاک کرد ولی بازم صورتش خیس شد ...
    گفت : ببین چقدر بین زن و مرد فرق هست ... تو عاشق بودی و من بی خیال تو خونه مون نشسته بودم ...  اومدی منو عاشق کردی , حالا تو خندون داری می ری و من گریون می مونم ...
    چرا این جوریه ؟
    امین رفت جلو و دوباره اونو بغل کرد و گفت : کی گفته من خندون دارم می رم ؟ تو می دونی چقدر دوستت دارم ... دارم دق می کنم اما چیکار کنم ؟ باید برم که اوضاع رو روبراه کنم و مادرمو بیارم  ... خوب ؟ باشه ؟ به من اعتماد کن ... برمی گردم ... قول می دم , قول شرف ... به جون خودت قسم ...
    بذار شماره ی تلفنم رو بهت می دم , آدرس خونه رو هم می نویسم ...
    اگر نیومدم بیا اونجا و سرمو از تنم جدا کن ... اینم که محال ممکنه من نیام ... آخه تو چرا همچین فکری می کنی ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان