قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت چهاردهم
بخش دوم
فقط پشت سر امین راه افتاد ...
همه از دیدن امین که از اتاقش بیرون اومده بود , خوشحال شدن ...
و پری خانم از همه بیشتر ...
بدون ملاحظه گریه می کرد و اونو از مریم می دونست و ازش ممنون بود ...
شوهرهای ندا و نسرین هم اومدن و دخترا تهیه شام دیدن و دور هم خوردن ...
و امین بعد از مدت ها از لاک خودش در اومده بود و با بقیه حرف می زد و جای یدالله خان خالی بود ...
این نهایت آرزوی اون پدر شده بود ... چون یک طورایی خودشو تو اون حادثه مقصر می دونست که گذاشته بود امینِ کم تجربه تو رانندگی , نصف شب پشت فرمون بشینه و خودش بخوابه ...
و این موضوع ناراحتش می کرد ولی به کسی حرفی نمی زد ...
شب همه رفتن به جز نصرت ... مریم سعی می کرد از اون دوری کنه و تا امکان داشت حرفشو نشنیده بگیره ...
اون شب مریم تو اتاق نهال خوابید ...
قبل از اینکه خوابشون ببره , از نهال پرسید : به نظرت اگر من چند دست لباس بخرم که شیک و مناسب اینجا باشه کار بدی می کنم ؟
نهال از روی بالشتش نیم خیز شد و گفت : نه , برای چی ؟ اتفاقا بهترم هست ... فردا می برمت یک جا , چیزایی داره که باورت نمی شه ... فقط به درد هیکل تو می خوره ...
تو رو می کنیم شیک ترین دختر تهرون ...
مریم گفت : زیاده روی نمی خوام بکنم , فقط نمی خوام نصرت جون از اینکه منو به کسی نشون بده ناراحت باشه ...
گفت : نه بابا , کی گفته ؟ اصلا به اون چه مربوط ...
مریم گفت : چرا دیگه ... ندیدی با چه خجالتی منو به شوهرش معرفی کرد ؟ ...
خوب من فکر می کنم حالا که اینجام مثل شما لباس بپوشم ...
نهال گفت : باشه , فردا با هم می ریم ... تا مدرسه باز نشده می تونم همه جا رو نشونت بدم ...
مریم گفت : تو باید سال آخر باشی , درسته ؟ و امسال کنکوری میشی ؟ ...
نهال گفت : آره , راست میگی ... امین گفت همسال منی ... خیلی دلت می خواد درس بخونی ؟
مریم گفت : هان ... و می خونم حتما ... بهت قول می دم به تو می رسم ...
نهال گفت : همه کتابای من تو زیرزمینه , برات میارم ... بشین بخون برو امتحان بده ... منم کمکت می کنم ...
ناهید گلکار