خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۰۱:۳۴   ۱۳۹۶/۱۰/۲۸
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت شانزدهم

    بخش پنجم



    اون مثل فرفره کار می کرد و پری خانم نگاهش می کرد ...
    انگار بار اوله درست اونو می ببینه ...
    عروسش قد بلند و باریک و خوش هیکل بود ... موهای بلند فرفری اون تا پایین کمرش می رسید ...
    صورت شیرینی داشت و از همه مهم تر این بود که با هر کس حرف می زد , اونو تحت تاثیر قرار می داد ... مریم کار می کرد و پری خانم دور و برش می پلکید و گاهی با هم حرف می زدن ...
    پری خانم گفت : شماها هم لوبیا پلو درست می کردین ؟
    مریم گفت : چه فرقی می کنه ؟ مامان شما هم که حرف نصرت جون رو می زنین , معلومه خوب ما هم مال این مملکت هستیم ...
    پری خانم گفت : آخ ببخشید ... راست میگی , ولش کن ... تو دلت می خواد فرح زن شاه رو ببینی ؟ ما فردا می ریم خیابون آیزنهاور ؛ شاه و فرح می خوان از اونجا رد بشن ... تو هم میای تماشا کنیم ؟ ...

    مریم همین طور که برنج رو آبکش می کرد , گفت : برای چی ببینیم ؟
    خوب عکسش هست , تو تلویزیون هم که دائم نشون می ده ؛ برای چی تا اونجا بریم ؟
    پری خانم گفت : من عاشق زن شاه هستم , دلم می خواد از نزدیک اونو ببینم ...
    مریم گفت : نمی دونم مامان جون , چرا من هیچ وقت کسی رو برای خودم بت نکردم ؟ ... فکر می کنم نه از کسی بهترم نه بدتر ... اونم یکی مثل ماست ... برای من با بقیه ی آدما فرقی نمی کنه ...
    مادرشوهر و عروس غرق حرف زدن بودن که یک مرتبه صدای زنگ در بلند شد ...
    پری خانم گفت : ندا و نسرین و نهال که نیستن , هنوز مدرسه ها تعطیل نشده ...کیه تو میگی ؟ نکنه نصرت اومده !
    ولی قرار نبود اون بیاد ... بذار برم درو باز کنم ببینم کیه ...
    تو به کارِت برس مادر ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان