قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت هجدهم
بخش چهارم
نهال برگشت و گفت : نیست ... مریم رفت ... دلتون خنک شد ؟ راحت شدین ؟
پری خانم گفت : وای خاک بر سرم ... یا حسین به فریادمون برس ... برین دنبالش , تو رو خدا برین پیداش کنین ...
نهال گفت : آقا مجتبی و امین با ماشین رفتن و علی آقا و آقا ناصر هم دارن این دور و اطراف رو می گردن ...
یدالله خان خون خونشو می خورد و یکسر به نصرت بد و بیراه می گفت ...
ندا معترض شده بود و به پری خانم گفت : ببین آقا جون چیکار می کنه ... چه حرفایی بهش می زنه ؟
وقتی نصرت یک چیزی میگه , حق داره ... به خاطر اون دختر پررو داره نصرت رو فحش می ده ...
پری خانم نتونست طاقت بیاره و با افسوس گفت : تو دیگه دهنتو ببند ... خدا ازت بگذره نصرت که بیخودی به مریم تهمت زدی ... الان تو این برف جایی رو هم نداره بره , تو سرما خشک می شه ...
الهی بمیرم ... ای خدا پیداش کنن , می رم شاه عبدل العظیم خرما پخش می کنم ...
نهال گفت : وا مامان مگه مرده ؟
پری خانم داد زد : دهنتو آب بکش , توبه کن ... لعنت بر شیطون ... چه می دونم شیرینی می دم ...
وای خدا , تو رو عصمت زهرا برش گردون ...
نسرین و ندا از حرف مادرشون شوکه شده بودن ...
ندا از نصرت پرسید : خواهر تو واقعا بهش تهمت زدی ؟ تو رو نزد ؟
نسرین سری تکون داد و گفت : من می دونستم مریم اهل این کارا نبود ... نصرت جان چرا این کارو کردی ؟ وای خاک بر سرم , همه ی ما از تو دفاع کردیم ...
نصرت عصبانی شد با تندی داد زد : کی گفته ؟ به حرف مامان گوش می کنین ؟
دستمو کشید , داشت می زد تو سرم ... چه می دونم , خیلی بهم برخورده بود ... اگر جلوشو نمی گرفتم , می زد ...
پری خانم گفت : خوب حالا خیالت راحت شد ؟ اگر بلایی سرش بیاد تو تا آخر عمر می تونی راحت و بی خیال زندگی کنی ؟ می تونی سرتو رو بالش بذاری ؟ اگر باهاش خوب بودی , اگر این همه بهش زخم زبون نمی زدی , چی می شد ؟ چرا نمی تونی خوشبختی کسی رو ببینی ؟ ...
تو که خودت یک شوهر داری مثل دسته ی گل , چیکار به کار اون داشتی ؟ ...
پا شین همه با هم نماز حاجت بخونیم که خدا برش گردونه ...
ناهید گلکار