خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۰۸:۱۵   ۱۳۹۶/۱۱/۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت نوزدهم

    بخش پنجم



    وقتی راه افتادن , مریم احساس کرد حالش بدتر شده ...
    پیرمرد پرسید : ماشین گرفتگی داری ؟ تو ماشین حالت به هم می خوره ؟ می خواهی نگه دارم ؟
    مریم گفت : نه , زودتر منو برسون ...
    پیر مرد گفت : خانم یک قرص هایی هست اول سفر که می خوای راه بیفتی بخور , دیگه حالت به هم نمی خوره  ... دارو خونه ها بپرسی بهت می دن ... کسی همراهت نبود ؟ تنها اومدی تهران ؟
    مریم گفت : چرا بود ... با شوهرم بودم , گمش کردم ... حالم هم بد شده بود ... حالا خودم می رم خونه , بلدم ...
    دم درمونگاه مریم حالش بدتر شد و کنار خیابون بالا آورد ...
    پیرمرد در ماشین رو قفل کرد ... چمدون رو ازش گرفت و همراهش رفت ...
    فورا روی یک تخت اونو خوابوندن ...

    یک دکتر جوون و قد بلند و خوش قیافه اومد بالای سرش و پرسید : چی شد ؟ غذای مسموم خوردی ؟ ...
    مریم گفت : نه آقای دکتر , اصلا چیزی نخوردم ... سرم درد می کنه زیاد و گیج می ره , تازه حالت تهوع پیدا کردم ...
    دکتر گفت : دراز بکش ... این چیه روی شکمت ؟ ... کیفتو گذاشتی اینجا ؟ برش دار ... چرا این کارو کردی ؟ ...
    مریم فورا کیف رو در آورد و گرفت رو سینه اش ...
    دکتر با تردید نگاهش کرد ... شکمش رو معاینه کرد بعد فشارشو گرفت و پرسید : تو با خودت چیکار کردی دختر ؟
    فشارت رفته رو هجده ... برای همین حالت بده ... شوهر داری ؟
    مریم گفت : بله ...
    گفت : بذار یک آزمایش حاملگی هم ازت بگیرم ...

    اول یک آمپول بهش زدن و بعدم ازش خون گرفتن ...
    در تمام این مدت صدای نصرت تو گوش مریم می پیچید : منو زد ... دختره ی احمق , منو زد ...
    آشغال عوضی , دستشو رو من دراز کرد ... منو زد ... زد تو سرم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان