قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و سوم
بخش پنجم
ساعت نزدیک نه بود که تلفن زنگ خورد ...
نهال گوشی رو برداشت ... نسرین بود ...
امین که نیم خیز شده بود , دوباره سر جاش نشست ...
به محض اینکه اون قطع کرد , ندا زنگ زد و یکم با هم حرف زدن ...
امین داد زد : قطع کن , شاید مریم زنگ بزنه ...
و گوشی رو ازش گرفت و گذاشت ...
نهال ناراحت شد و گفت : ای بابا ... دو روزه منتظری , نزده ... همین الان می خواد بزنه ؟ خوب اونا هم نگرانن ...
ولی اون شب هر چی منتظر شد , خبری از مریم نشد و امین در حالی که از نگاه کردن به تلفن خسته نمی شد و حلقه ای اشک توی چشمش جمع بود , تا نزدیک صبح نشست ...
و بالاخره خودشو روی تخت انداخت و خوابش برد ...
خواب مریم رو می دید ... آفتاب روشن و واضح می تابید ... توی اون رودخونه ی سبزدرّه به هم آب می پاشیدن و بلند بلند می خندیدن ...
امین گرمی دست مریم رو حس کرد و بعد گرمی لبه اشو ...
توی خواب قلبش شروع کرد به زدن ... و با صدای گریه و شیون از خواب پرید ...
اولش که نمی دونست چه اتفاقی افتاده ...
کمی که به خودش اومد , صدای گوهر خانم رو شنید که با گریه می گفت : آقا یدالله این طوری امانت داری کردی ؟ ... بچه ی من کو ؟
مریمِ من کجاست ؟ ... ای خدا , من حالا کجای این شهر غریب رو بگردم که بچه م رو پیدا کنم ؟ ...
امین هراسون شده بود و زیر لب گفت : ای خدا , جواب اینا رو چی بدم ؟ ...
از اتاقش اومد بیرون ...
غلامرضا خان تا اونو دید , با بغض گفت : دست شما درد نکنه آقا امین .. .تو عزیز دردونه منو چیکار کردی بابا ؟
دختر من کجاست ؟ ... من اونو از تو می خوام ... چیکار ش کردی که گذاشته از خونه رفته ؟ ... و خودت با خیال راحت گرفتی خوابیدی ... ممنونم ازت بابا ... این بود ؟ این رسم مردونگی بود ؟
امین هم که حالا گریه اش گرفته بود , گفت : سلام آقا غلامرضا ... ببخشید تو رو خدا , ولی مشکل مریم با من نبود ...
با خواهرم دعواش شد و بی خبر گذاشت و رفت ... به خدا اگر می دیدم , نمی گذاشتم بره ... من با مریم دعوا نکردم هرگز ... خودتون می دونین که چقدر برام عزیزه ...
گوهر نگاهی به پری خانم انداخت و گفت : همتون دارین دروغ می گین ... شما گفتین با امین دعواش شده , این امین میگه با خواهرم ... تو رو به عصمت زهرا راست بگین ببینم بچه ام کجاست ؟ چرا رفته ؟ چیکارش کردین ؟
ببینین چقدر اذیت شده که حاضر شده تو این برف از خونه اش بزنه بیرون ...
حتما دروغ گفتین زنگ زده و حالش خوبه ...
ناهید گلکار