خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۸:۰۳   ۱۳۹۶/۱۱/۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت بیست و پنجم

    بخش دوم



    مریم پیش از رفتن به آسیه خانم زنگ زده بود و منتظرشون بودن ...
    سیما از همه بیشتر خوشحال بود و دستشو دور کمر مریم حلقه کرده بود و ولش نمی کرد ...
    آسیه خانم تا چشمش افتاد به اونا , گفت : هزار ماشالله , شما دو تا برای هم ساخته شدین ...
    مهری هم همین طور که پذیرایی می کرد , گفت : آقا امین , خلاصه ما این مریم خانم رو خیلی دوست داریم ... هر وقت نخواستی ما با دل و جون ازتون می گیریم ...
    مریم گفت : به خدا منم خیلی شماها رو دوست دارم ... دلم نمی خواست برم ...
    امین گفت : ای وای مریم , چی داری داری میگی ؟ نمی خواستی بیای پیش من ؟
    مریم گفت : پیش تو چرا ... ولی اونجا به جز تو و آقا جون کسی منو نمی خواد , قبول کن ...
    طوری باهام رفتار می کنن که انگار من به زور زن تو شدم ...
    امین رفت تو هم و مهری متوجه شد و گفت : مریم جون پایین کار دارم , میای کمک ؟ ...
    دو تایی رفتن زیر زمین تو آشپزخونه ...
    مهری گفت : من باید باهات حرف بزنم ... دختر , تو چرا حرف دهنت رو نمی فهمی ؟ چی داری میگی به شوهرت ؟ یادته یک روز بهت گفتم خوشی زده زیر دلت ؟ درست بود ...
    هی این جمله رو تکرار می کنی منو دوست ندارن ...
    اینو بدون عزیزم تو این دنیا کسی , کسی رو بی دلیل برای چشم و ابروش نمی خواد ... اونایی هم که چشم و ابرو رو می پسندن برای یک چیز دیگه است ... دست بردار , تو چیکار کردی که دوستت داشته باشن ؟ ...
    فقط توقع داشتن برای زندگی کافی نیست , باید وجود داشته باشی ... منتظر نباش بهت محبت کنن ...
    محبت کردن کار مهمیه , جواب محبت رو دادن کار مهمی نیست ...

    محبت کردنه که وجود تو رو با ارزش می کنه و جایی برای خودت پیدا می کنی ...
    امین هنوز جوونه , اگر مرد پخته ای بود بهت می گفت تو چرا توی پنج ماه نتونستی نظر خانواده ی منو جلب کنی ؟
    البته می دونم تو هم کم تجربه و خامی ولی دیگه باید بزرگ بشی ... مریم جون از این به بعد از کسی انتظار نداشته باش جز خودت ... اگر دیدی اشکالی تو کاره , از خودت بدون ...
    این طور که تو حرف می زنی معلوم میشه تو هم نسبت به اونا بی محبتی ...
    من یک روز خوش تو زندگیم نداشتم ولی به اندازه ای که تو نق می زنی , نمی زنم ... میشه بس کنی ؟
    مریم دستشو گرفت و گفت : میشه همیشه با من دوست بمونی و با هم ارتباط داشته باشیم ؟
    مهری گفت : از خدا می خوام , کی از تو بهتر ؟ فدات بشم ...
    با خنده گفت : ولی اول باید قرض تو رو بدم تا خیالم راحت بشه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان