قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و هفتم
بخش چهارم
امین گفت : ول کن مامان , الان وضعیت مریم مهمه ... اون خوب بشه , خودش حسابشون رو می رسه ...
خودتون که گفتین حالشون خوب نبوده , دنبال مقصر می گشتن ... اونا بچه های بدی نیستن , حتما الان فراموش کردن ...
بیا بریم الان مریم بیدار میشه می ببینه کسی پیشش نیست ...
مریم که بیدار شد , پری خانم با مهربونی نیم ساعتی کنارش موند و تازه رفته بود که سوگند و سهیل با مهری و سیما اومدن بیمارستان ...
ولی مریم زردتر و بی رمق تر شده بود ...
دکتر وقتی معاینه کرد , گفت که چیز مهمی نیست و اثرات پارگی کیسه ی صفراست و زود برطرف میشه ...
ولی امین بازم نگران بود ... مهری به امین گفت : من پیش مریم می مونم , شما برو خونه یک استراحت بکن و بیا ...
مریم هم بهش اصرار کرد : تو برو , بچه ها رو هم ببر خونه ... من امروز باید می رفتم دانشگاه , لطفا زنگ بزن بگو چه اتفاقی برام افتاده ...
سیما گفت : آقا امین شما که ماشین نیاوردین , من می رسونمتون ...
امین مریم رو بوسید و گفت : عزیزم زود میام ... چیزی نمی خوای از خونه بیارم ؟
مریم گفت : مراقب بچه ها باش غصه نخورن , من خوب می شم ...
سوگند از در که اومد بیرون , گریه می کرد ... اون از دیدن مریم که تمام بدنش زرد شده بود , وحشت زده شده بود ...
از امین پرسید : بابا تو رو خدا مامانم چیزی شده به ما نمی گین ؟
امین گفت : نه بابا جون , چه حرفیه ؟ تو فکر می کنی اگر چیزی بود من الان آروم بودم ؟
سیما اونا رو در خونه پیاده کرد و رفت ...
امین یک دوش گرفت و به سوگند گفت : بابا , وسایل مامانت رو جمع کن من ببرم بیمارستان ...
سوگند با لحن تندی گفت : چشم ... ولی لطفا یک دسته گل براشون بگیر جای دوری نمی ره , هر چی باشه زن شماست ...
امین گفت : این چه طرز حرف زدن بود ؟ تازگی تو خیلی بد لحن شدی ... فکر نکن مامانت نیست از عهده ات بر نمیام ...
سوگند گفت : من این فکر رو نکردم , شما و خانوادهت از عهده ی همه کس بر میاین ...
امین گفت : سوگند چی داری میگی ؟ تو چته ؟ حرفتو رک و راست بزن , حاشیه هم نرو ... دیشب هم با بی ادبی با مامان پری حرف زده بودی ... به نظر خودت درسته ؟
سهیل گفت : پس فورا آوردن گذاشتن کف دست شما ...
امین ناراحت شده بود و گفت : نه بابا , مثل اینکه هر دوتون یک چیزیتون می شه ... مادرمه , مثل اینکه مریم مادر شماست اونم مادر منه ... دلگیر شده گله کرده ...
مثل اینکه این طور که پیداست حق هم با اون بوده ...
ناهید گلکار