قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و هشتم
بخش هفتم
رگ گردن امین بلند شده بود ... با این همه انتظار و حالا اینطور نا امید , طاقتش تموم شد و فریاد زد و گفت : ببخشید , تو به ما صدقه میدی ؟ این من بودم که به تو پول دادم , تو وظیفه داری به مریض من رسیدگی کنی ... زن منو عمل کردی ؟ ... من که پول عمل رو دادم , رومیزی و زیرمیزی هم دادم ...
برای نفس کشیدن کنار همسرم از من پول گرفتین , حالا برای چی جواب زن منو اینطوری می دین ؟ ...
دکتر گفت : آقا نمی ببینی مریض دارم , سرم شلوغه ؟ ... برین بیرون , اینجا چاله میدون نیست سر و صدا راه انداختی ...
امین گفت : به من چه سرت شلوغه ؟ الان تو به اونا احتیاج داری , دیگه به من احتیاج نداری ؟ فهمیدم ... فکر کردی اگر بخوای کثافت کاری خودتو درست کنی , پولی گیرت نمیاد ... الان این مریضا به دردت می خورن که چهار تا چهار تا مثل گوسفند بیاری تو و وقت عمل بدی و ویزیت بگیری ...
من زنم مریضه , این حرفا حالیم نیست ... رک و راست بگو چقدر می خوای ؟ تو مسئولی , من شاکیم ...
چرا زن من هنوز بعد از عمل تب می کنه ؟ حداقل به ما بگو چرا ؟ ما حتی دلیل مریضی اونو نمی دونیم ....
من الان برم پیش کی بپرسم ؟ وظیفه ی تو نیست ؟ ... شما حتی درجه نذاشتی ببینی این زن تب داره یا نه ... معاینه ش نکردی ... تو چطور آدمی هستی ؟ مگه وجدان نداری ؟ باورم نمی شه فقط به خاطر پول کار می کنی ؟
یک دکتر باید اول انسان باشه , یکم رحم مروت داشته باشه ... کار یاد گرفتین , به این مردم بدبخت زور میگین ... این ما هستیم که به شما پول می دیم که دو هفته تو بهترین جاهای دنیا خوش بگذرونین و تفریح کنین , چه منتی به من داری ؟
دکتر گفت : من پول سوادم رو می گیرم , زحمت کشیدم درس خوندم ... ما نباشیم امثال زنت رو کی مداوا می کنه ؟ صدا تو بیار پایین اینجا مریض هست ...
امین گفت : کاش نمی خوندی ... کاش امثال تو درس خوندنشون رو به رُخ مریض نمی کشیدین و به جاش انسان بودین ... ببین دکتر , این مطب و این ساختمون رو سرت خراب می کنم ... باید تکلیف زن منو معلوم کنی ...
باید بفهمم چه غلطی کردی که این زن هنوز تب داره ...
مریم مرتب می گفت : ول کن امین , بریم پیش یکی دیگه ... بیا بریم , من حالم بد میشه ها ... بیا بریم , سر و صدا نکن ... خواهش می کنم , به خاطر من ...
ناهید گلکار