قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و نهم
بخش چهارم
امین حالا نمی دونست پری خانم در چه حالیه ؟ از طرفی دلش برای اون شور می زد و از طرفی نمی تونست مریم رو تنها بذاره ...
فورا پرونده ی مریم رو برداشت و با مهری راه افتادن برای دیدن دکتر کرمانی ...
دکتر کرمانی پرونده رو با دقت نگاه کرد و به حرف های امین و مریم گوش کرد ...
درجه گذاشت و فشارشو گرفت ... شکمشو معاینه کرد و گفت : دکتر بهاری به شما نگفت که کبد مشکوکه ؟
نمی دونم , یک چیز غیرعادی کنار کبد هست ...
بعد دوباره به پرونده ها نگاه کرد و گفت : آفرین به دکتر بهاری , آزمایش سرطان هم داده و منفی بوده ... پس این باید ... نمی دونم .... والله راستش چی بگم ؟
خود دکترتون چی گفت ؟ نظرش چی بود ؟ ایشون دکتر معروفی هستن , باید اینو تشخیص می دادن ...
امین گفت : بله , اگر نگاه می کردن ... ایشون سرشون شلوغ بود و حوصله ی مریض های قبلی رو نداشتن و نظرشون این بود که عادیه و مشکلی نداره ...
دکتر گفت : چی بگم ؟ نه , نیست ... یک چیزی کنار کبد دیده میشه که دورشو خون گرفته ...
به هر حال این عکس طبیعی نیست ... خیلی واضحه , نمی فهمم چرا به شما نمی گن ؟ ...
امین گفت : دکتر بهاری به من یک طوری حالی کرد ... خیلی هم لطف می کنن و با این که خانمم مریض ایشون نیست , مرتب پیگیری می کنن و میگن باید عمل بشه ...
ولی با دکتر خانمم , همکارن و خودش زیر بار نمی ره عمل کنه ...
دکتر گفت : منم نباید روی عمل ایشون که ظاهرا موفق هم نبوده کار کنم ... اگر ایشون خودشون این کارو بکنن , بهتره ...
من یک گزارش می نویسم , ببرین مجبورش کنین از طریق بیمارستان خانمتون رو عمل کنه ...
چون من یک حدسی می زنم و فکر می کنم دکتر بهاری هم حتما تشخیص منو داده ... سفارش می کنم به فردا نندازین ... خطرناکه ... همین الان برین بیمارستان ...
ناهید گلکار