خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۲:۳۸   ۱۳۹۶/۱۱/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سی و یکم

    بخش اول



    امین که هنوز از صورتش پیدا بود چقدر تحت فشار عصبیه , یکراست رفت کنار مریم و دستی کشید به سرش و صداش کرد : مریم جان , خانمم , چشمت رو باز کن , دیگه دلمون آب شد عزیز دلم ...
    گوهر خانم پرسید : امین جان کجا رفته بودی ؟

    با ناراحتی آه عمیقی کشید و گفت : بعدا بهتون می گم ... نمی خوام سهیل متوجه بشه , می ترسم یک کاری دستمون بده ... شما هم عادی رفتار کن ...
    مهری اینو شنید و گفت : آقا امین شما برای سهیل نگرانی , ما برای شما ...
    امین گفت : نه , نگران نباشید ... با اینکه خیلی دلم می خواد یک کاری بکنم کارستون و حسابشو برسم ولی تصمیم ندارم یک طوری بشه که حقم رو این وسط پایمال کنن ...
    همه دور تخت مریم جمع شده بودن و آرمین هنوز کنار پنجره ایستاده بود و انگار دلش نمی خواست بره ...
    امین متوجه ی اون شد و نگاهش کرد ...
    آرمین فورا اومد جلو و دستشو دراز کرد و گفت : سجادی هستم , از شاگردان خانمتون ... خیلی نگرانشون بودیم , فکر کردم بمونم تا به هوش بیان و خبر سلامتی ایشون رو به دوستانم برسونم ...
    امین باهاش دست داد و با اوقاتی تلخ و لحنی سرد گفت : زحمت کشیدین , خیلی لطف کردین ... مزاحم شما نمی شیم , بهتون خبر می دیم ...
    آرمین یکم دستپاچه به نظر می رسید ... گفت : خواهش می کنم ...
    پس من چیز می کنم , یعنی مزاحمتون نمی شم ... بیرون منتظر می مونم ...

    و فورا از در رفت بیرون ...
    امین گفت : گوش کنین چی می گم بچه ها , با همتون هستم ... کسی الان به مریم نمی گه چه اتفاقی براش افتاده ... یکم حالش بهتر بشه , یواش یواش خودم می گم ...
    شنیدین چی گفتم ؟



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان