خانه
104K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۱:۳۴   ۱۳۹۶/۱۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سی و پنجم

    بخش پنجم



    امین یکم خوابید و بعد دوش گرفت و لباس پوشید ... از اتاق خواب اومد بیرون و در اتاق سهیل رو باز کرد و گفت : حاضر شو بریم پیش مامانت ...
    زود باش , وقت ملاقات نزدیکه ... من دیروز هم نبودم ...
    سهیل بدون چون و چرا گفت : چشم , الان میام بابا ...

    سیما تو هال نشسته بود گفت : من دیگه نیام , صبح مریم جون رو دیدم ... وای چقدر این ادکلن شما خوشبوست , اسمش چیه ؟

    امین گفت : نمی دونم  مریم برام می خره , من تو این چیزا وارد نیستم ... سوگند خوابه ؟
    سیما گفت : بله خوابیده , می خواین صداش کنم ؟
     امین جواب نداد و خودش رفت طرف اتاق سوگند و زد به در و پرسید : سوگند جان , بابا میای بریم  بیمارستان ؟
    سوگند خواب آلود گفت : آره , حتما ... الان حاضر می شم ...
    امین وقتی برگشت , سیما چایی ریخته بود و گذاشته بود رو اُپن و یک ظرف شکلات و چند تا بیسکوییت کنارش و با حالتی خیلی خودمونی گفت : آقا امین تا چایی نخورین نمی ذارم برین ...
    امین گفت : بَه , چایی آماده بود ؟ دست شما درد نکنه ... این چند روزه اصلا وقت چایی خوردن نداشتم ...
    تا بچه ها حاضر می شدن , سیما کنار امین نشست و آهسته گفت : الهی بمیرم , کاش زودتر اومده بودم بهتون می رسیدم ...
    امین از لحن اون خوشش نیومد ... زود چایی رو داغ سر کشید و کفششو پاش کرد و زیر لب گفت : خداحافظ ...

    و رفت ...
    بچه ها هم دنبالش ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان