قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت سی و ششم
بخش ششم
آقای قاضی , شما تا حالا شده برای مداوا و گفتن دردتون به دکتری مراجعه کرده باشین که پنج تا مریض رو یک جا با هم ویزیت کنن ؟
وقتی که برای اون وقت ملاقات پول دادین و این حق شماست که با خیال راحت از دردتون بگین و توجه دکتر معالج تون رو داشته باشین ؟ در حالی که ایستادن و جا برای نشستن نیست ...
یک بیمار روی تخت خوابیده , یکی داره از دردش میگه و برای یکی دیگه نسخه نوشته می شه ...
نمی دونم چطور همچین چیزی امکان داره ؟ ولی این خلاف حقوق یک بیماره ...
چه کسی باید رسیدگی کنه ؟ وقت اون رسیده که ما هم مثل تمام بیماران کشور های متمدن دنیا بهمون احترام گذاشته بشه که در غیر این صورت به شعور ما مردم توهین می شه ...
در حالی که این توهین ها رو می بینیم و دم نمی زنیم ...
کاش این آقای دکتر به جای اینکه این همه سر و صدا راه بیندازه قدرت اینو داشت که عذرخواهی کنه و به ما حق می داد ... ولی برعکس ایشون طوری رفتار کرد که انگار من گناهکار بودم که دوباره تب کردم و مزاحمت برای ایشون فراهم کردم ...
خدا رو شاهد می گیرم اگر به خاطر حرمت شخصیتم نبود توان گذشت از این خطا که شما اسمشو قصور می ذارید رو داشتم ...
گفتم خطا چون در مقابل جون آدم ها قصور معنای خودشو از دست می ده و خطای نابخشودنی به حساب میاد ...
این فقط جا موندن یک ابزار در بدن بیمار نیست چون به ندرت چنین اتفاقی میفته ولی شما می دونین که قصورهای زیادی انجام می شه که مثل مورد من سر و صدا نمی کنه و بیمار بر اثر اون قصور , جونشو از دست می ده یا دچار مشکلات فراوانی می شه ...
و این یک آسیب اجتماعی محسوب می شه که کسی به فکر راه چاره ای برای اون نیست ...
من از شما تقاضا می کنم حالا که بر مسند قضاوت نشسته اید برای این آسیب اجتماعی که صدماتش وسیع و دامنگیره و روز به روز هم بیشتر خواهد شد , فکری بکنین که دست ما کوتاه و خرما بر نخیل ...
دکتر کرمانی منو عمل کردن ... باور کنین که اگر ایشون با رفتار محترمانه و مسئولانه شون که با بیمارانشون دارن و با من هم داشتن , اگر مرتکب چنین قصوری می شدن اصلا به دل نمی گرفتم ... می دونستم که از دل جون دارن برای من زحمت می کشن ...
مرتب با مهربونی به من سر زدن و دلسوزم بودن که بیمار بیشتر از مداوا به محبت نیاز داره ...
الان حاضرم دست ایشون رو ببوسم و در مقابل ادب و مهربونی ایشون سر تعظیم فرود بیارم و اونقدر شعورم می رسه که تا آخر عمر خودم رو مدیونشون بدونم ...
ناهید گلکار