خانه
104K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۲۱:۳۸   ۱۳۹۶/۱۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سی و هشتم

    بخش ششم



    مریم , بچه ها رو که خیلی هم ترسیده بودن , راهی کرد و چهار نفری منتظر نتیجه ی عمل شدن ...
    ولی مریم بیکار نموند ... زنگ زد به پلیس و اونا رو خبر کرد ... چند دقیقه بعد اومدن ...
    افسر پلیس , یک مرد میونسال بود با ریش سفید , خیلی جدی و خشن به نظر می رسید ...

    مریم از اول ماجرا رو براش تعریف کرد ...
    خیلی ناراحت شد و گفت : نمی دونم اینا ناموس ندارن ؟ خودشون خواهر و مادر ندارن ؟ ای داد بیداد ...
    نگران نباشین خانم , من پیداشون می کنم ...
    هر طوری هست پیداشون می کنم و می دمشون دست قانون ...

    ولی قول نمی دم اگر واقعا مامور بوده باشن , مجازات زیادی براشون قائل بشن ...

    ولی تا آخرش می رم , خاطرتون جمع باشه ...
    اما از اون مامورها خبری نشد ... همشون وظیفه شون رو فراموش کرده بودن و فرار کردن ...
    مریم مجبور بود به پدر و مادر ترانه خبر بده ... با اینکه براش سخت بود ولی زنگ زد و گفت : تو کوه یک حادثه ای براش اتفاق افتاده ...
    بیچاره ها سراسیمه خودشون رو رسوندن و باز مریم جریان رو برای اونا هم تعریف کرد ...
    تا صبح همه تو بیمارستان بودن ...
    ولی خوشبختانه ترانه زنده موند و عملش با موفقیت تموم شد ...
    اونو دست خانواده اش سپردن و برگشتن خونه ...


    مریم , آرمین و دوستش رو هم رسوند و خودشون برگشتن خونه ...
    در حالی که کوهی از غم روی دلش سنگینی می کرد , اولین کاری که کرد به آغوش همیشه مهربون امین پناه برد ...
    دو رو بعد مریم رو حراست دانشگاه خواست و به شدت مواخذه شد و ازش تعهد گرفتن که دیگه از این کارایی که همراه با فساد اخلاقی باشه , انجام نده ... که بار دوم از دانشگاه اخراج می شه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان