یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت اول
بخش پنجم
اونقدر ولو شده بودم که نمی تونستم خودمو پیدا کنم ...
یعنی من تونسته بودم بفهمم احمد کجاست ؟ نه بابا , اتفاقی شده ... امکان نداره ...
همین طور فکرم مشغول بود و داشتم شام درست می کردم و منتظر مسعود بودم که زنگ زد و یک طوری که انگار عجله داشت , گفت : گلناز , عزیزم , من یکم دیر میام خونه ... با احمد یک کاری داریم , انجام می دم و میام ...
پرسیدم : شام می خوری میای ؟
گفت : نه , شام کجا بود ؟ این چه سوالیه ؟ کار داریم ... سعی می کنم زود بیام عزیزم ...
گوشی رو قطع کردم و همین طور که حرص می خوردم , گفتم : عزیزم و کوفت , عزیزم و درد ... اون مرتیکه با اون زنه بود , تو پیشش چیکار می کنی ؟ وای نه , خدای من نکنه اینم با یک زن دیگه رفته و چهارتایی با هم باشن ؟
این فکر مثل مته داشت مغزم رو سوراخ می کرد ...
یه احساس بدِ مزخرفی وجودم رو گرفته بود که نگو و نپرس ...
من از عشق مسعود به خودم مطمئن بودم و هرگز بهش شک نمی کردم ... کارای فرح هم به نظرم مسخره میومد ...
حالا حس اونو کاملا درک می کردم ...
زنگ زدم به فرح و گفتم : کجایی ؟
گفت : اوه , بسه دیگه ... تو چرا اینقدر از من می پرسی کجایی ؟ اعصابم خرده , سوال بیخودی نپرس ... دارم می رم خونه ... کدوم گوری رو دارم برم ؟ ...
گفتم : گریه کردی ؟
گفت : آره , دارم همین طور زر می زنم ...
گفتم : می دونی چی شده ؟ مسعود الان زنگ زد گفت پیش احمدم ... یا دروغ گفته یا چهارتایی با هم می خوان برن بیرون ...
فرح پرسید : کدوم چهار تا ؟
گفتم : خوب اگر احمد آقا با معصوم بوده باشه و مسعودم پیشش باشه , پس یکی رو هم مسعود با خودش برده ... زود باش بیا اینجا تا نیومدن , دوباره منو خواب کن شاید اونا رو دیدم ...
فرح گفت : آقا آدرس عوض شد , برو طرف ونک ... اومدم گلناز ... تو بچه ات رو بخوابون که مزاحم نشه ...
ناهید گلکار