یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت دوم
بخش ششم
چند روز بعد رفتم خونه اش ... دیدم درست از همون شیرینی که شب قبل احمد برای ما خریده بود , گذاشت جلوم ...
موقع خداحافظی دیدم یک مانتو درست مثل مال من روی جالباسی آویزن بود ...
من و احمد با هم اونو خریده بودیم ...
حالا اینو بگم یک دسته گلِ تازه تو گلدون گذاشته بود که انگار مال شب قبل بود ...
گفتم : وای ... وای ... نه ... نگو تو رو خدا , دست و پام از حس رفت ... ای خدا ... خیلی خوب , بیا منو خواب کن ... ولی تو رو به جون غزاله , از مسعود از من نپرس ... نمی خوام بدونم ...
بذار کارامو بکنم ... حالا که زوده ... ناهار کیارش رو بدم , قول می دم این بار کَپه ی مرگم رو بذارم و خواب برم ...
الهی بمیرم برات فرح , چی می کشی ؟ چرا تا حالا به من نگفتی ؟ حتما ناهارم نخوردی ...
گفت : ناهار ؟ از دیروز صبح تا حالا هیچی نخوردم ... به جاش سیگار کشیدم ...
گفتم : بنداز دور اون کوفتی رو ... والله سیگار درمون درد آدم نیست ...
معتادش می شی , سرطان می گیری ... اون مرتیکه هم می ره با اون زنه با خیال راحت خوش می گذرونه ...
آهی کشید و گفت : گلناز دلم داره می ترکه ... دارم خفه می شم ... اگر یک جا گیرش میاوردم تا می خورد می زدمش , شاید یکم دلم خالی می شد ...
تا ساعت سه کیارش رو هم خوابوندم و انگار یک ماموریت بزرگی داشتم و باورم شده بود و می دونستم با این کار اونا رو می ببینم , تند و تند حاضر می شدم ...
و بالاخره درست پنج دقیقه به سه منو خواب کرد ...
وقتی دیگه خاطرش جمع شد که چاکراهای منو باز کرده و منو برد به قله ی اون کوه , پرسید : من امروز یک چیزی گذاشتم رو اُپن و اومدم تا ببینم تو می فهمی ؟ ... ببین اون چیه ؟
به نظرم رسید فرح می تونه یک گلدون گذاشته باشه ...
گفتم : گلدون ...
با خوشحالی گفت : آفرین ... حالا بگو کدوم گلدون ؟ چه شکلیه ؟
گفتم : همونی که برگ های سوزنی داشت و یک ساقه از وسطش اومده بیرون ...
گفت : درسته ... خوب تمرکز کن که تو الان حسابی می تونی هر جا دلت می خواد بری و گذشته و آینده رو ببینی ...
حالا آروم برو ببین احمد رو پیدا می کنی ؟
ناهید گلکار