یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت سوم
بخش سوم
پاشو انداخت رو هم و یک سیگار روشن کرد ... یک پُک محکم زد و شروع کرد به سرفه کردن و یکم آب خورد ...
زدم تو پشتش و گفتم : بنداز دور این سیگارو ... با این می خواهی مشکلاتت رو حل کنی ؟
اخم هاش رفت تو هم ... آه بلند و جانسوزی کشید ...
دلم براش سوخت ... گفتم : آخی , بمیرم الهی برات ... ولی به جون کیا , غاصلا دیگه آمادگیشو ندارم ...
خیلی دلم می خواد بهت کمک کنم ولی نگاه کن آرامشم به هم خورده ... فرح یکی دیگه رو پیدا کن ...
اشک تو چشمش حلقه زد و ریخت روی گونه هاش ...
دستمال رو برداشت و دماغشو گرفت و بعد پشت سر هم بینیشو بالا کشید ...
گفتم : این کارو با من نکن , نمی خوام تنهات بذارم ... ولی تو پای مسعود رو می کشی وسط و منم داری مثل خودت می کنی ... بهت نگفتم نمی خوام بدونم اون چیکار می کنه ؟
من همین طور حرف می زدم ولی فرح غمگین و افسرده گوش می داد ...
نمی دونم شاید هم گوش نمی داد ... به روبرو نگاه می کرد و مرتب پُک می زد به سیگار ...
گفتم : خوب چرا حرف نمی زنی ؟ از دست من دلخوری ؟ ... اوهههههه .... بسه دیگه , سیگار کشیدی ... این خونه توش بچه زندگی می کنه ها , خفه شدم ...
گفت : دلم می خواد به کس دیگه ای بگم ولی می ترسم آبروم بره و نتونم سرمو تو دوست و آشنا بلند کنم ...
گفتم : غلط زیادی رو احمد کرده , تو نتونی سرتو بلند کنی ؟
به تو چه ؟ اون بره خجالت بکشه ... بذار آبروش بره تا بفهمه یک من ماست چقدر کره داره ...
سری با افسوس تکون داد و گفت : فکر نکنم براش مهم باشه ... ولی این یک حقیقته که اون موقع هم ما باید شرمنده باشیم ...
احساس بدیه , همه به چشم زنی بیچاره نگاهت می کنن که شوهرش دوستش نداشته و بهش خیانت کرده ... آدم اون موقع است که دلش می خواد بمیره ...
گفتم : وای عزیزم ... الهی فدات بشم ... باشه , هر کاری از دستم بر میاد می کنم ... ولی تو هم پای مسعود رو از این ماجرا بکش کنار ...
ناهید گلکار