یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت سوم
بخش ششم
خیلی سر حال به نظر می رسید ...
لجم گرفت ... من که عادت داشتم حرف هامو تند تند بزنم , وقتی عصبانی می شدم سرعتم بیشتر هم می شد ...
گفتم : برو ... برو , معطل نکن ...حتما برو ... منتظرته , یک وقت چشم براه نمونه زنیکه ...
تا جلوی در آشپزخونه اومده بود ...
با تعجب و ناراحتی گفت : تو الان داری به مامان من توهین می کنی ؟
گفتم : به مامان ؟ من به مامان توهین می کنم ؟ تا حالا کردم ؟
خودت بهتر می دونی مامانی در کار نیست ...
کجا تشریف داشتین ؟ ...
گفت : گمشو بابا , حوصله ی این پرت و پلاها رو ندارم ...
دیشب بهت چیزی نگفتم فکر کردی داری کار خوبی می کنی ... امشب هم شروع کردی ...
تو اینطوری نبودی گلناز , از این کارا نمی کردی که ... به لطف فرح خانم حالا ما هر شب برنامه داریم ...
گفتم : چرا چرند میگی ؟ به فرح چه مربوط ؟ ...
گفت ببین گلناز , اگر قرار بر بی احترامی باشه خودت خوب می دونی که من از تو بهتر بلدم ...
قرار ما از این به بعد اینطوری زندگی کنیم ؟
تو مگه خودت نمی گفتی حرف بزنیم ببینم مشکلمون چیه و حل کنیم ؟
تو هم یکراست برو سر اصل مطلب ... بگو چی از جون من می خواهی ؟ دارم از خستگی و گرسنگی می میرم ...
گفتم : اول بگو امشب رفته بودی پیش احمد آقا چیکار ؟
گفت : من احمد رو امروز ندیدم ... از سر کار یک راست رفتم پیش مامانم ...
گفتم : خوب دروغ نگو ... من زنگ زدم , نرفته بودی ؟
ناهید گلکار