خانه
41.5K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۰۱:۲۴   ۱۳۹۶/۱۱/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت چهارم

    بخش سوم



    تا دو روز بعد که حدود ساعت سه و نیم بعد از ظهر , فرح زنگ زد و گفت : گلناز زود حاضر شو و تاکسی بگیر بیا به این آدرسی که بهت می دم ...
    احمد و مسعود با هم رفتن توی یک خونه ...

    من , احمد رو از سر کارش تعقیب کردم دیدم اومد اینجا ... همین چند دقیقه پیشم مسعود اومد ...
    زود باش یاداشت کن ...

    دوباره حالم دگرگون شد ...
    اگر مچ مسعود رو تو یک جای بد بگیرم چه خاکی به سرم بریزم ؟ ...
    دیگه نفهمیدم چطوری آدرس گرفتم و سر راه کیارش رو گذاشتم خونه ی مامانم و با سرعت رفتم به آدرسی که فرح گفته بود ...
    پیاده شدم ... یکم دور و برم رو نگاه کردم ... گفته بود تو یک پراید سفید نشسته ... حالا با چه حال و روزی خودمو رسوندم به اون , فقط خدا می دونه ...
    سوار شدم و به ملاحظه ی راننده ی تاکسی خیلی یواش و آروم ازش پرسیدم : چی شد ؟ اینجا کجاست ؟
    بلند گفت : این آقا موضوع رو می دونه , نگران نباش ... رفتن تو اون خونه ... اون در آهنی سبزه ... هنوز بیرون نیومدن ...
    بگذریم که چقدر احساس بی شخصیتی کردم در مقابل اون راننده ... ولی کاری بود که کرده بودم ...
    هر دو با چشمی نگران به در خیره شده بودیم ...
    فرح اصرار داشت بریم و دست اونا را رو کنیم ولی من از مسعود می ترسیدم ... اگر اشتباه کرده باشم دیگه کارم با کرام الکاتبین بود ...
    برای همین هر کاری کرد نذاشتم از ماشین پیاده بشه ...
    نیم ساعت بعد , در باز شد و اول مسعود اومد بیرون و بعدم احمد ...

    فورا سرمون رو کردیم زیر صندلی و از اون پایین با چشمانی از حدقه در اومده نگاه می کردیم تا یک زن اونا رو بدرقه کنه ولی درو بستن و با هم دست دادن و هر کدوم رفتن سراغ ماشین های خودشون ...
    فرح گفت : بذار دور بشن می ریم ببینم اونجا چه خبره ...

    که تلفن من زنگ خورد ..
    مسعود بود ... با صدایی لرزان در حالی که قلبم به شدت می زد , جواب دادم ...
    گفت : سلام عزیزم ... چطوری ؟
    گفتم سلام خوبم ... تو کجایی ؟
    گفت : با احمد اومده بودم جایی کار داشتیم ... اصرار کرد امشب شام بریم خونه ی اونا , آمادگی داری ؟
    گفتم : نه مسعود جان , کیارش رو گذاشتم پیش مامانم و رفتم خرید ... دارم می رم اونجا , اگر می خواهی تو هم بیا وگرنه تو برو خونه , من کیارش برمی دارم و میام ...
    گفت : نه , برای چی ؟ سرده , خودم میام دنبالتون ...
    باشه , پس من به احمد خبر می دم که نمیایم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان