یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت چهارم
بخش چهارم
فرح آماده شد که بره در اون خونه ...
دیگه حسی برام نمونده بود ... گفتم : من نمیام , عادت ندارم به مسعود دروغ بگم , همون طور که انتظار ندارم اون به من دروغ بگه ... تو برو ...
فرح گفت : اَه , ترسو ... تو چقدر بی عرضه ای ...
و رفت ...
من از دور نگاه می کردم ... داشتم خودمو لعنت می کردم و می گفتم : ای خدا این بار منو از دست فرح نجات بده , دیگه از این کارا نمی کنم ...
یک مرد درو روش باز کرد و یکم با هم حرف زدن و برگشت اومد ...
پرسیدم : چی شد ؟
گفت : بریم , چیزی نفهمیدم ... پرسیدم منزل آقای هدایت ؟ اونم گفت اشتباهه ... دیگه چیزی نتونستم بگم ...
اون شب من بعد از مسعود رسیدم خونه ی مامانم ...
داشت با کیارش بازی می کرد و با بابام حرف می زد ... جلوی پام بلند شد و با مهربونی پرسید : کجا بودی ؟ حالت خوبه ؟ خرید هم که نکردی ...
گفتم : با فرح بودم ... اونو که می شناسی , آدم رو علاف می کنه ... اعصابم رو خورد کرده ...
اصلا ولش کن , دیگه یادآوری نکنم ...
مامان منتظر من بود تا شام رو بکشه ... با هم رفتیم تو آشپزخونه ...
با تردید از من پرسید : تو کجا بودی ؟ راستشو بگو ...
گفتم : نه به خدا ... نه ... نمی دونم ... ای بابا ... با فرح بودم دیگه , بهتون که گفتم ...
مامان گفت : من اون چشم های تو رو می شناسم , یک کاری کردی که خودت راضی نیستی ...
مراقب باش ... با این فرح هم اینقدر این ور اون ور نرو ...
گفتم : نه اینکه سه سالمه ؟ می دونم خودم مامان جون ...
ناهید گلکار