خانه
42.2K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۰۱:۳۵   ۱۳۹۶/۱۱/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت چهارم

    بخش ششم



    عیب من این بود که به کسی , نه , نمی تونستم بگم ... با وجود اینکه خیلی از مسعود می ترسیدم , دلم باز برای فرح سوخت و باهاش رفتم ...
    پشت میدون فاطمی یک خونه ی سه طبقه بود ... زنگ زد و گفت : فرح هستم , وقت داشتم ...


    در باز شد ...
    وارد حیاط شدیم و همون طبقه ی اول در رو زدیم ...
    یک خانم مسن با یک آرایش غلیظ و لباسی بسیار جلف , درو به روی ما باز کرد و گفت : خوش اومدین ... بفرمایید تو اون اتاق تا من بیام ...
    وارد یک اتاق شدیم که فقط یک نور کمرنگ قرمز اونجا رو روشن می کرد و در رو روی ما بست ...
    حالا نه تنها ترسیده بودم و از وحشت داشتم می مردم ... از خودم هم به خاطر کار احمقانه ای که می کردم , خجالت می کشیدم ...


    یک میز گرد اونجا بود ... به هم نگاه کردیم ...
    گفتم : فرح , تو رو خدا بیا بریم ... تو هم می ترسی ؟ ...
    گفت : آره ... ولی چیزی نمی شه , اینا کارشون همینه ... آروم باش ...
    کمی بعد اون خانم اومد و از فرح پرسید : جن می خوای یا روح ؟ ...
    فرح گفت : کدومش بهتره ؟ یعنی جواب می ده ؟ ...
    گفت : اگر نیروی بدنتون زیاده , روح ... ولی اگر اینطور نیستین , جن بهتره ...
    گفتم : نه تو رو خدا ... فرح بریم ... من می ترسم ... نمی خوام ...
    اون زن گفت : اگر می ترسی پس روح بهتره ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان