یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت پنجم
بخش چهارم
فرح , فردای اون روز با من تماس گرفت و گفت : شری بعد از رفتن من به کارش ادامه داده و از روح پرسیده که احمد خیانت می کنه یا نه و جواب روح این بوده که بله خیانت می کنه و داره زندگیش به هم می خوره ...
باید برای اون زن جن بگیری تا از زندگیت بره بیرون ...
گفتم : تو رو خدا دیگه دست بردار ... روح که نمیاد بگه جن بگیر ... این حرفا مزخرفه ...
نکن , خواهش می کنم فرح اینقدر دیوونه بازی در نیار ...
گفت : نه بابا , اگرم بخوام نمی تونم ... چون گفته شش میلیون می شه ... ندارم , از کجا بیارم ؟ ...
چند روزی طول کشید که مسعود تونست با محبت هایی که بهش می کردم , منو ببخشه و فراموش کنه ...
بدون اینکه کلامی به زبون بیاریم و در موردش حرف بزنیم ... و من خوشحال بودم که زندگیم به حالت عادی برگشته بود ...
خوشبختانه فرح از اون به بعد از من کاری رو نمی خواست براش انجام بدم ...
ولی مرتب گزارش کاراشو به من می داد ...
« با احمد دعوا کردم » ...
« رفتم خونه ی اون زن , گیرشون انداختم » ...
« دیشب با احمد یک دعوای شدید کردیم و کارمون به کتک کاری رسید ... زده صورتم رو کبود کرده , منم چنگ انداختم سر و صورتش رو زخمی کردم » ...
« از همون شب با هم قهر هستیم » ...
« دیگه نمی تونم تحمل کنم » ...
« دارم خفه می شم » ...
« رفتم معصوم رو زدم ... اونقدر کوبیدم تو سرش که نمی تونست نفس بکشه » ...
تا یک روز فرح زنگ زد و با گریه گفت : فهمیدی چی شد ؟ به احمد پیشنهاد طلاق دادم و اون بی شرف فورا قبول کرد ... دارم با یک چمدون می رم خونه ی مامانم ...
گفتم : ای وای , غزاله چی ؟ اون بچه فقط هشت سال داره , چطوری دلت میاد ولش کنی ؟
گفت : احمد غلط کرده , من طلاق بگیر نیستم ... اگر غزاله رو با خودم میاوردم همه چیز تموم می شد ...
شاید اینطوری اون زن کثیف رو ول کنه و بیاد منو ببره ...
تنهاش نمی ذارم ... بذار بترسه , میاد منو می بره ...
شب موضوع رو با مسعود در میون گذاشتم ... گفتم : تو دوست احمدی , یک کاری بکن ... باهاش حرف بزن شاید اونا رو آشتی دادیم ...
گفت : دلم می خواد ... دوست ندارم زندگی اونا به هم بخوره ... ولی احمد یک کلمه در این مورد به من حرف نزده ...
یک دفعه من چطوری دخالت کنم ؟ صبر کن شاید خودشون آشتی کردن ...
ناهید گلکار