خانه
41.5K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۱۸:۵۸   ۱۳۹۶/۱۱/۲۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت ششم

    بخش اول



    ولی این یک حالت عادی نبود ...

    مامانم عادت نداشت بدون خبر بیاد خونه ی ما ... این هم که مسعود بره دنبالش , خیلی غیرعادی تر بود ...

    چایی رو دم کردم و یک ظرف میوه و زیردستی گذاشتم و امیدوارم بودم که اونا خبر بدی نداشته باشن ...
    شایدم می خواستن منو برای یک چیزی غافلگیر کنن ... چون لحن مسعود اصلا بد نبود و این برای من جای امیدواری باقی گذشته بود ...
    قبل از اونا برادرم بهزاد اومد ...
    اول که خوشحال شدم و گفتم : داداشِ بی معرفت ... آفتاب از کدوم طرف در اومده اومدی دیدن خواهرت ؟
    گفت : به خدا گرفتارم خواهر جون , سرم شلوغه ...

    کیارش فریاد زد : دایی جون ...
    بهزاد فورا دو دستشو باز کرد و گفت : بیا بغلم دایی جون ... فدات بشه دایی ... چقدر بزرگ شدی , دیگه داری ریش در میاری ها ...

    و کیارش رو بغل کرد و شروع کرد با اون بازی کردن ...
    بعد از اینکه کیارش رو گذاشت زمین , ادامه داد : می دونی از شب تولد مامان دیگه ندیدمت  ؟... دلم برات تنگ شده بود ...
    تو چرا نمیای خونه ی ما ؟؟
    گفتم : ما هم مثل تو ... کیارش که ساعت نُه می خوابه , دیرتر بشه بد خواب می شه و تا صبح اذیت می کنه ... چایی می خوری ؟ ...
    گفت : بریز , تا مسعود و مامان میان یکی می خوریم ...

    سست شدم ... پرسیدم : تو خبر داری چی شده ؟
    گفت : آره ... اتفاق بدی افتاده ولی تو آماده باش تا مسعود بیاد ... الان می رسه ...
    دستم رو گرفتم به سنگ اُپن و آهسته پرسیدم : کسی طوریش شده ؟

    گفت : گلناز جان , مسعود دم دره ... الان میاد بالا , خودش بهت می گه ... ما تو رو می شناسیم , آشوب به پا می کنی ... زیادی بزرگش می کنی ...
    همون موقع در باز شد و اول مامان و بعد مسعود اومدن تو  ... از همون جا بدون اینکه حال و احوالی از مامان بکنم , پرسیدم :تو رو خدا زود بگین بابا طوری شده ؟ حالش خوبه ؟ گلسا طوریش شده ؟

    مامان اومد جلو و گفت : نه عزیزم ... خواهر تو طوریش بشه , من الان اینجام ؟ باباتم خوبه ...

    مسعود اومد جلو ...
    بازوهای منو گرفت و تو صورتم نگاه کرد و گفت : ببین عزیز دلم اتفاقی بوده که افتاده ... دیگه کاری از دستمون بر نمیاد ...
    فرح ... در مورد اونه ...

    سرمو با بی قراری تکون دادم و پرسیدم : فرح چی شده ؟ مریض شده ؟ سرطان گرفته ؟ ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان