یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت هفتم
بخش اول
از تو رختخواب گوشم تیز شد ببینم کیه که این وقت روز زنگ می زنه ...
مسعود آیفون رو برداشت و آهسته که من بیدار نشم , گفت : کیه ؟ ... کی ؟ باشه , صبر کنین بیام پایین ...
کیا جان , برو پیش مامانت تا من برگردم ... بیدارش نکنی , بذار بخوابه ...
من هوشیار شدم و نشستم روی تخت ...
کیا دوید پیش من و گفت : بیدار شدی ؟ آخ جون ... مامانم بیدار شد , حالا می تونیم سر و صدا کنیم ...
گرفتمش تو بغلم و یکم سر و صورتش رو بوسیدم و قلقکش دادم و با هم خندیدیم ...
یک مرتبه مسعود رو دیدم که باز حالت صورتش بهه م ریخته بود و تو چهارچوب در ایستاده بود ...
با لحن بدی گفت : پاشو لباس بپوش بیا ببین این زنه چی میگه ...
پرسیدم : کدوم زن ؟
گفت : پاشو خودت می بینی ... تو چه غلطی کردی ؟ چیکار کردی گلناز ؟ ... اول به خودم بگو ...
گفتم : به خدا نمی دونم در مورد چی حرف می زنی ؟ کی اومد ؟ زنه کیه ؟
با همون حالت عصبانیت که من ازش می ترسیدم , گفت : پاشو زود باش بیا ... باید تکلیف تو رو روشن کنم ...
گیج شده بودم ... زیر لب گفتم : ای بابا , مثل آدم حرف نمی زنه که بفهمم چی داره می گه ...
لباس پوشیدم و رفتم بیرون ... جلوی در منتظر من بود ...
گفت : روسری سرت کن , پسراشم هستن ...
گفتم : پسرای کی ؟
گفت : دم در نمی شه حرف زد , بیان بالا ببینم موضوع چیه و تو چه گوهی خوردی ...
گفتم : من کار بدی نکردم , حرف دهنت رو بفهم ... بعدا پیشمون بشی , نمی بخشمت ... بهم بگو این زنه کیه ؟ ...
داشتم رو سری سرم می کردم , مسعود آیفون رو برداشت و گفت : بفرمایید بالا ...
و خودش رفت بیرون ...
و به منم گفت : بیا ...
تو پاگرد منتظر شدیم ...
یک خانم پا به سن گذاشته و دو تا پسر جوون اومدن بالا ... همدیگر رو نگاه کردیم ...
گفتم : من اصلا شماها رو نمی شناسم ...
ناهید گلکار