یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت هفتم
بخش هشتم
بهزاد گفت : خوب ؟ با فرح کجا می رفتین ؟ ...
گفتم : الان بگم باز غوغا می شه ... فرح , احمد آقا رو تعقیب کرده بود و به من گفت مسعود هم اونجاست ... منم رفتم ...
اون روز که از در اون خونه اومدی بیرون و به من زنگ زدی , یادته گفتی احمد گفته شب بیا خونه ی ما ؟ ... گفتم من با فرحم , کیارش خونه ی مامانه ؟ تو زودتر رسیدی خونه ی مامان چون تاکسی اول فرح رو برد خونه شون , بعد منو رسوند ...
بار دوم هم یک جای بدی منو برد , برای همین نگفتم ...
برد پیش یک نفر روح ظاهر می کرد ... تو دوست نداشتی , برای همین بهت نگفتم ...
اون زنه گفت گوشی هاتون خاموش باشه ..و به خدا همون یک روز بود که گوشی من خاموش بود , تو میگی همش ...
من اونجا نموندم و فرار کردم ...
مسعود گفت : به به ... خانم دو تا شاهد داره که هر دو مُردن ...
همین طور برای خودش دروغ سر هم می کنه ... اون موقع چرا به من دروغ گفتی ؟ من از کجا بدونم الان راست میگی ؟ منو خر گیر آوردی ...
بهزاد مدت هاست من بهش شک کردم , مال حالا نیست ... تو راست میگی , اگر ماجرای سر خاک بود
و چیزی قبلش نبود من حرفشو باور می کردم ...
خیلی وقته با من سرد رفتار می کنه , میام خونه فرار می کنه , روشو برمی گردونه تا چشمش به چشم من نیفته ... درست مثل آدم های گناهکار ...
من می فهمیدم ولی باورم نمی شد ...
می گفتم یک حالت روحیه , برطرف می شه ...
نه , این گلناز اون گلناز که من و تو می شناختیم نیست ... هر غلطی دلش خواسته کرده ...
من باید تکلیفم رو باهاش روشن کنم ...
ناهید گلکار