یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت دهم
بخش دوم
گوشت چرخ کرده هایی که برای ماکارونی سرخ کرده بودم , سوخته بود ...
زیرشو خاموش کردم و رفتم پیشش که هاج و واج اون وسط ایستاده بود و نگاه می کرد ...
پرسید : کیارش کو ؟ بچه رو چیکار کردی دیوونه ؟
گفتم : حرف نزن ... حالم خوب نیست , یک چیزی هم به تو می گم و دق دلمو سر تو خالی می کنم ...
با صدای بلند و عصبانی و صورتی گریون گفتم : من کاری نکردم که اون احمق فکر می کنه اینجا طویله اس سرشو می ندازه پایین میاد تو و بدون اینکه حرفی بزنه بچه رو بر می داره و می ره ... بی شعور انگار منتظر بود ...
حتی به حرفای من گوش نکرد ... انگار من جد و آبادشو کشتم ... عوضیِ آشغال ..و حالا ببین اگر تلافی این کاراشو سرش در نیاوردم ووو
اگر کاری نکردم به دست و پام بیفته و گریه کنه , گلناز نیستم ...
و رفتم تو اتاق خواب لباس پوشیدم و کیفم رو برداشتم و به بهزاد که مونده بود چی بگه و همینطور به اوضاع اون خونه نگاه می کرد , گفتم : من دارم می رم آژانس , می خوام خدمت یکی یکی اونا رو برسم ...
بی شرفا , به من تهمت می زنین ؟ پدرتون رو در میارم ...
گفت : باشه بریم , منم باهات میام ...
اونقدر عصبانی بودم که هیچکس نمی تونست آرومم کنه ...
بهزاد منو نصحیت می کرد که : اینطوری نکن , یکم آروم بشو بعدا برو حرف بزن ...
ولی فایده ای نداشت ...
من داغون بودم و دیگه چیزی نداشتم که از دست بدم ...
ناهید گلکار