یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت دهم
بخش سوم
جلوی آژانس هنوز درست ماشین رو نگه نداشته بود که درو باز کردم رفتم پایین ...
هیچ کنترلی روی کارام نداشتم ... با لگد زدم به در و باز شد ...
مدیر آژانس و دو سه تا راننده نشسته بودن ...
فریاد زدم : کدومتون بود به من تهمت زد ؟ کی با خانم خزاعی حرف زده ؟ ... کجا دیده بود ؟ ...
کی منو با آقای خزاعی دیده بود ؟ ...
مدیره در حالی که معلوم بود آشفته شده , از جاش بلند شد و گفت : سلام خانم صالحی ... ببخشید , من گفتم ... ولی به خدا همونی که دیدم رو گفتم ...
گفتم : مرتیکه ی عوضی بی شرف , تو چی دیدی که زندگی منو خراب کردی ؟ راست بگو , حرف بزن ...
به خودم جلوی برادرم بگو ... همین طور که منو خونه خراب کردی خونه خرابت می کنم ... اگر در این آژانس رو تخته نکردم ... پدرتو در نیاوردم ...
دستپاچه گفت : عذر می خوام , شما الان حالتون خوب نیست ... اجازه بدین آروم بشین ...
گفتم : حرف مفت نزن , تو زندگی من و اون خانم خزاعی رو نابود کردی ... تو چطور آدمی هستی ؟ ...
با خودت فکر نکردی داری چیکار می کنی ؟ چیزی که صحت نداره رو به اون زن گفتی و اون بیچاره تا آخر عمرش باید فکر کنه شوهرش یک آدم خیانتکار بوده ...
در حالی که شماها همه تون می دونین که چه مرد شریفی بود ... حرف بزن بی ناموس , اگر یک ذره تو وجودت انسانیت مونده ...
گفت : به خدا من تقصیر نداشتم ... بفرما بشینین تا توضیح بدم ...
گفتم : حرف بزن عوضی , گوش می کنم ...
گفت : نمی دونم چی شد اصلا ... آقای خزاعی خدابیامرز صبح ها جای من میومد اینجا و شما رو هم می رسوند ... یک موقعی هم که یک راننده ی جوون بود می گفت تو نرو , خودم می رم ... روی شما حساسیت داشت و براتون احترام قائل بود ... رو این حساب ... خوب , خوب ما اینو می دونستیم که این روال کار آژانس هست ...
ولی وقتی سر خاک , خوب ما همه اونجا بودیم ... شما اومدین و اونطور گریه کردین ... حرفایی که زدین ... بعدم رفتین روی سکو , اون دور نشستین و گریه کردین ...
چه می دونم آدمیزاده دیگه , هزار تا فکر و خیال می کنه ...
ببخشید , ما فکر کردیم تعلق خاطر به خصوصی با ایشون دارین ...
ناهید گلکار