یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت چهاردهم
بخش ششم
درِ خونه , متوجه ی شدم ماشین بابا و بهزاد و گلسا هم اونجاست ...
به روی خودم نیاوردم ولی فهمیدم که مسعود یک برنامه ای برای من داره ...
یک مرتبه یادم اومد که اون روز تولدمه ...
راستش ذوق کردم و خیلی دلم گرم شد ... با خودم گفتم : سخت بود ولی ارزش داشت ...
چند سال بود که مسعود اصلا تولد من و روز مادر رو فراموش می کرد و همیشه بهانه میاورد که دیگه از ما گذشته ...
با اینکه از پایین در فهمیده بودم چه خبره , وقتی وارد خونه شدم , وانمود کردم غافگیر شدم و فریاد شادی کشیدم ...
همه ی خانواده ی من و خودش خونه ی ما بودن ...
یکی یکی با من روبوسی کردن و مسعود در حالی که دور ایستاده و منو نگاه می کرد , می خندید ...
رفتم جلوش و با محبت تو چشمش نگاه کردم ...
پرسید : اجازه می دی بغلت کنم ؟
خودمو انداختم تو بغلش ... آهسته در گوشم گفت : دوستت دارم ... در ضمن مامان اینا از جریان خبر ندارن ... گفته بودم سر پول دعوا کردیم ...
خوشحال بودم ... اون شب چیزی از اون ماجرا های اخیر یادم نیومد ... انگار سال های زیادی گذشته بود ...
وقتی همه رفتن , خواستم یکم جمع و جور کنم ... مسعود نذاشت , گفت : بیا , کارت دارم ... امشب احمد متوجه شده بود که من برات تولد گرفتم ... خیلی غمگین و افسرده بود , دلم براش سوخت ...
گفتم : خیانت کرد و باعث مرگ فرح شد , حالا یک عمر عذاب وجدان رو باید تحمل کنه ... غزاله چطوره ؟ خبر داری ؟
گفت : فعلا پیش مادر فرح مونده ولی ضربه ی اصلی این ماجرا متوجه ی اون بچه شد ...
الان بیا به هیچی فکر نکنیم ...
چراغ رو خاموش کرد و دستمو گرفت و بغلم کرد ...
ناهید گلکار