به نام تنها ناجی دلهای شکسته
غیرمعمول
فصل اول قسمت یک
دیدی ای دل غم عشق دگر بار چه کرد؟ چون بشد دلبرو بایار وفادار چه کرد؟
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه ازآن مست که بامردم هشیار چه کرد؟
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد؟
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر ده که باخرمن مجنون دل افگار چه کرد؟
ساقیا جام میم ده که نگارنده عیب نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد؟
آنکه پر نقش زد این دایره مینایی کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد؟
فکر عشق آتش غم در دل حافظ زدو سوخت یار دیرینه ببیند بایار چه کرد؟
وقتی یه تصمیموتوشرایط سخت می گیری فکر می کنی بهترین کاره بعضی موقهام خود خواه میشی تا اون کارو انجام بدی اما خیلی وقتا از او ن تصمیمی که اون موقع گر فتی سخت پشیمون میشی
اما شاید توی اون موقعیت این بهترین تصمیمی بود که می شد گرفت از یه بزرگی شنیدم که می گفت:گاهی عاقلانه ترین راه بهترین راه نیست به نظرم این جمله یه حقیقت بزرگه بعضی وقتا بهتره به جای اینکه جمله های فیلسوفانه بگیم یامدام از عقل وراه درست حرف بزنیم کافیه فقط یک بار به قلبمون مراجعه کنیم ببینیم اون چی میگه .
میگن بهتره یه عاشق عاقل باشیم اما خیلیا عاقل بودنو مخفی مردن احساسات تلقی میکنن نه این نه اسمش عشقه نه عاقل بودن این اسمش غروره...
مغرور نبودن همیشه هم خوب نیست باید حواست باشه تامضحکه اینو اون یابه اصطلاح دم دستی نباشی.
...
همه چیز آماده یک عروسی مجلل بود آدمای زیادی اومده بودن آدمایی که حتی تابه حال ندیده بودمشون دلداده دوتا کله قند بالا سرم گرفته بودو داشت می سابید زن دایی نفس هوای منوداشت چون جای مادر عروس اومده بود دایی میلادو مهرادم اوضاعو تحت کنترل داشتن زن دایی سایم مراقب بود چیزی کمو کسرنباشه پدردامادم پیش دایی مهراد نشسته بود سعی می کردم بغض نکنم امانمی شد باید خودمو کنترل می کردمو پیش کسایی که نمی شناختمشون اشک نریزم نباید از الان نشون بدم که ضعیفم به گردنبندی که توی دستام بود نگا کردم یه قلب بود که وسطش یه دی بزرگ بود. به جایی که چند دیقه پیش ایستاده بود نگا کردم عصبی بود هروقت عصبی می شد تاچند روز گردنش درد می گرفت کاش لجبازی نکنه وقرصاشو بخوره به قرآنی که تودستام بود نگاکردم سوره مریم باز بود یه گل روی صورتم کشیده شد بهش نگاکردم لبخند معصومانه ای به لب داشت دلم براش می سوخت اون که منو اذیت نکرده بود پس نمی تونم ازش متنفر باشم اون که گناهی نداشت تنها کاری که کرده بود اینکه عاشق من شده بود سرشو نزدیک گوشم آرودو گفت می دونم دلت برا خانوادت تنگ می شه اما قول میدم خوشبختت کنم ونذارم آب تودلت تکون بخوره من مراقبتم پس ناراحت نباش وهرموقع که خواستی من تورومیارم پیش خانوادت من که بهت گفتم دلداده روبیاریم پیش خودمون به طرفش برگشتمو توی چشمای مهربونش خیره شدم قطره های اشکم سرازیر شدن اونم نگام کرد وگفت می دونم که الان داری باخودت میگی که بهم میگه گریه نکن نه من اینونمی گم منم میشینم یه جاتاخالی بشی بعد باهم حرف میزنیم اما حالابهتره به جای نگاکردن به من به قرآن نگا کنی چون حاج آقا ختبه روشروع کرده .به قرآن نگا کردم باورم نمیشد قراره اسم مردی که کنارم نشسته روتاآخر عمرم به دوش بکشم .
بسم لله الرحمن الرحیم دوشیزه مکرمه محترمه بالغه سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان چهارده شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟
عروس رفته گل بیاره.
بله برای باردوم عرض میکنم سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان چهارده شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟
عروس رفته گلاب بیاره.
برای بار سوم عرض می کنم سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان چهارده شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟
نمی تونستم حرف بزنم همه این یک سال جلو چشمام رژه می رفت اشکام به جام حرف میزدن نگام به اون طرفی که دایی مهراد نشسته بود چرخید باباش باعصبانیت نگام میکرد آیسان گفت عروس زیر لفظی می خواد.
بله آقاداماد زیر لفظی رو بدید که بنده خیلی کار دارم.
ارمیا یه جعبه مشکی رنگ بهم داد بازش کرد یه سرویس طلاسفید بود روکرد بهمو گفت این مال توئه نمی تونستم دستمو تکون بدم انگار قفل کرده بود آخرسرم خودش اونوگذاشت روپام
عروس خانم برای بارآخرمی پرسم سرکار خانم دلآرامستوفی فرزند بهرام آیا به بنده وکالت میدهید شمارابه عقد دائم آقای ارمیا اشکانی بامهر وصداق معلوم یک جفت آینه وشمعدان یک شاخه نبات 2000 سکه تمام بهارآزادی ویک خانه در الهیه تهران دربیاورم بنده وکیلم؟
نمی تونستم حرف بزنم نگاه نگران ارمیا رو حس میکردم نمی خواستم ین طوری بشه کا ش برمی گشتم به عقب سرموآوردم بالا همه یه جوری نگام میکردن زندایی نفس دایی میلاد آرمان وآرسان وحتی آقاخسرو بابای ارمیا دوباره داشت باچشماش خطونشون می کشید فقط نگاش کردم اونم گوشیشو برداشت فهمیدم می خواد چی کاربکنه روبه جمع کردم سعی کردم صدام نلرزه وگفتم مادرمن 8 سال پیش وپدرم 6 سال پیش فوت کرد برای همین الان دلتنگشون شدمو دارم گریه می کنم اینوگفتم که یه وقت اشتباه برداشت نکنید بااجازه داییای عزیزم وزنداییام مخصوصا زندایی نفس که توی این چندسال مادری رودرحقم تموم کرد وبزرگترای جمع بله
صدای کل کشیدن همه بلند شد
...
امشب مرور میکنم تمامی لحظات دلتنگی ام را.... تمامی شب ها باتوسحرشدن را...آری امشب مرور میکنم تمامی دقایقی را که صرف توکردم ...امشب از نبودنت خیلی بیزارم ...ازجای خالیت تنفر دارم از لحظه رفتنت هر شب عکست مینگرم!!!از بس عکست را بوسیده ام عکست پوسیده شده است، آری امشب از خودم بیزارم !!!از عشقی که به تودارم بیزارم ...از دل خویش خسته ام از بس که مدام دلتنگت می شود دیگر بیزارشده ام از چشمانم که همیشه برای توبارانی هستند...دیگر بیزارم ازقلمم که هر شب برای تومینویسد ...آری دیگر بیزار شده ام از تمامی دقایق ...از تمامی ثانیه های آشنایی ...از تمامی دقایق خوش باهم بودن ...
آری امشب از خودم سخت بیزارم...امید وارم امشب این بیزاری مهری برپایان عشقمان باشد ...آمین...
چی کارمی کنی؟
دفترموبستمو گفتم هیچی
باشه خانوم خانوما راستی به دلداده گفتی؟
چیو؟
اینکه بیاد پیش ما
نه
چرا؟
احساس میکنم پیش دایی اینا راحت تره
نزدیکم شدو صندلیمو به طرف خودش چرخود ودستامو گرفت اصن حس خوبی نداشتم
ببین دلارا منوتوالان زنوشوهریم پس میتونیم بهم اعتماد کنیم پس هروقت هر مشکلی برات پیش اومد میتونی به من بگی وبه من تکیه کنی وبلعکس
یه لبخند تلخ زدم
خانوم خانوما حالا پاشو یه چیزی باید بهت نشون بدم
دستمو گرفتو کشید دنبال خودش ازاینکه دستش مدام بخوره اصلا خوشم نمیاد یه صدایی توی ذهنم داره میپیچه هر بارکه ارمیا دستمو میگیره این صداتوذهنم میپیچه
دلارا می خوام به من یه قولی بدی قول بده دست منو ول نکنی
به اتاق رسیدیم از چیزی که میدیدم خوشحال نبودم احساس می کمردم دارم ارمیا روبه بازی میگیرم
خوشت میاد خیلی سخت بود
روی تخت باگلبرگای گل قرمز یه قلب بزرگ درست کرده بودو اطرافش یه عالمه گلبرگ رنگی زیر تخت وکل محوطه اتاق پراز شمعای معطر رنگارنگ بود
خیلی قشنگه ارمیا واقعا می گم مرسی که به خاطرمن این کارو کردی
دستمو از دستش کشیدمو رفتم سمت در بازومو گرفت
کجامیری؟
دارم میرم توحیاط
عشق من مثلا توامروز عروس شدی
خوب ؟
پس هردو تواتاق می مونیم
ارمیا من الان نمیتونم
من پیشتم اینو گفتو دروبست