خانه
10.4K

داستانکده دلداده

  • ۱۰:۴۱   ۱۳۹۷/۴/۱۶
    avatar
    کاربر فعال|1600 |833 پست

    صل 1 قسمت 3

    دلارا تموم نکردی ساعت نه ونیمه

    چرا الان قیافشونگا

    مگه چشه ؟؟

    مثلا بعد چندوقت داری میری مهمونی

    خوب

    پاشوبیا اینجا

    روی صندلی نشوندمش دلداده خیلی خوشکله حتی به نظرم خوشکل تر از منه چشمای درشت قهوه ایشو باریملو یه خط چشم گیراتر کردم وبه لباش یه رژلب مایع قرمز ملایم زدم بااون آرایش کم خیلی جیگر شده بود بایه رژگونه هلویی هم کارمو تموم کردم  وبعد باهم سوارماشین شدیم داییام هردوشون مغید نبودن به غیراز زن دایی نفس هیچ کس شالو روسری سرش نمیکنه حتی زن دایی سایه، بارها وبارها از همه شنیدم که زن دایی به خاطر موهاش تاحلا چند بارتوخطر افتاده منودلدادم ازمامانمون یاد گرفتیم با اینکه با پسر داییام خیلی صمیمیم ودست دادنو اینا یه امر عادیه اما بازم سعی میکنم مراقب باشمو اگه روسری سرنمی کنم لباس یقه باز یا ناجور نپوشم ویه سری چیزارو رعایت کنم دلدادم همین طوره .

    بلاخره به عمارت دایی میلاد رسیدیم سوئیچودادم به نگهبان وسوارماشین مخصوص شدم تاماروببره به ساختمون خداکنه خاله السا دوست خانوادگیمون باشوهرش عمومازیار وشاداب وشایانم اومده باشن خیلی دلم براشون تنگ شده یادمه یه بار از مامان شنیدم قرار بود دایی میلاد باخواهر خاله السا ازدواج کنه اما به یه سری دلایلی بهم خورد. رسیدیم به عمارت دایی منو دلداده رفتیم تورختکن مهمان ها ولباسمونو عوض کردیم من یه لباس یاسی خریده بودم که دامنش جلوباز پشت بلند بود وزیرش تورمی خورد دلدادم به پیرهن فانتزی سفید مشکی خریده بود هردو بالا رفتیمو خودمونو رسوندیم به طبقه چهارم

    به سه قلوها

    به دخترعمه نازم

    سلام آیسان بی معرفت آخه من باید توروفقط وقتی میام خونه دایی ببینم؟؟

    دلارا توحرف نزناا که بدجوری ازت شاکیم

    آرسان:سلام دلارا چه طوری ازین ورا؟

    سلام دیوونه

    بی تربیت شدی هاا قبلنا مثل آدمیزاد بودی

     هنوزم هستم چشم می خواد که تونداری حالا آرمان کو؟

    چه میدونم طبق معمول داره خرمیزنه یکیم طلبت

    به سلام دلارا خانوم

    سلا م سیماخوبی ؟سینا کجاست ؟

    بعد چند وقت اومدی نمی گی خرت به چند من اونوخ سراغ سینارومی گیری دارم برات

    ببخشید ها خوبه من یه سره دارم باتوچت میکنم حالا میگی این پسر دایی ما کجاست؟یا خودم باید پیداش کنم؟

    اون وره آلان میاد وای خیلی وقت بود دور هم جمع نشده بودیمااا

    آره

    همش تقصیر توو دلدادست ما یااینجاپلاسیم یا اینا خونه ماپلاسن

    آرمان: سیماجان ادبیات چند می گرفتی؟؟؟ماشاا... هرروز فن بیانت بهتر میشه دیروز که مارو باگوسفندا حساب کردی خوبت نشد ؟به دلاراخانوم چه عجب!!!!

    مثلا تیکه انداختی؟ کی بهت یاد داده؟؟

    انقد داغون بود؟؟

    از داغونم اونورتر!!

    همش تقصیر این آیسانه

    آیسان:دروغ میگه خودش خنگه

     دعوا نکنید به نظرم جفتتون خنگید

    چه خبره اینجا ؟

    وای سلام نفس ترین نفس سلام زندایی

    مثلا داشتی ادای داییتو درمی آوردی

    مثلا نبود واقعا اداشو در آوردم

    آرسان: آخه بچه پرو خود دایی جنابعالی زن دایی شمارو این جوری جلو ما صدا نمیکنه

    خوب من فرق دارم  دوتاشون داشتن سمتم حمله کردن

    زندایی کمک

    ول کنید بچمو

    براشون زبون درآوردم

    زندایی صحنه خواستگاری دایی وخیلی خوب بلدم هزاربار جلوآینه اداشو درآوردم صبر کنید الان ادای دایی رودر میارم

    به خودم که اومدم دیدم توهمه جا هستی توخواب تورویا همه جابودی اولاش برام حکم فرشته روداشتی اما بعدش...اما بعدش شدی نفسم ونفسم به توبنده....

    نفس نفسم بمون آآآآآآیییی غلط کردم دایی میلاد وسط اون صحنه احساسی داشت گوشمو می کشید

    آیی دایی اصن به من چه می خواد نفسش بمونه یانه آآآآآیییی ببخشید

    بسه میلاد ولش کن

    تکرار بشه وای به حالت

    ولم کرد :دایی ماشاا... خوب از دستورات پیروی میکنی ها

    دستم بهت نرسه

    دایی افتاد دنبالم

    ...

    دایی مهراد:دلارا

    جانم دایی

    به نظرت دلداده حالش خوبه؟؟

    چه طور الان 2 ساعته همه باهمیم تمام این دوساعتو اونورنشسته بودو داشت کتاب می خوند من تا حالا یه همچین چیزی روتو خانوادمون ندیدم

    خوب؟؟

    یه خورده گوشه گیر نشده ؟

    دایی جان من ازوقتی یادمه این همین طور بود

    مشکلی نداره؟

    نه دلداده عاشق کتابه می دونید که راضی نبود دانشگاه بره میدونم یه خورده از جمع فراری اما وقتی میبینم میشینه یه ورو تمام روز کتاب می خونه خوشحال می شم خیلی وقتا منم یه ور میشینمو نگاش میکنم ...خیلی آرومه همیشم همین جوربوده هرکس یه اخلاقی داره همونطور که من شروشیطونم اونم آرومو ساکته واین خونه کوچیک ماروگرم میکنه

    آرسان:داری درمورد همسر آیندت حرف میزنی؟

    به فضولاربطی نداره بابات کجاس؟

    توآدم نشدی تاهمین الان داشت دنبالت می کرد می خواست بزنه بکشتت!!

    به شما مربوط نیست برو خاله جون پیش خواهربرادرت آفریین پسرم بیا این شکلات مال تو

    دلآآآآآآآآآرا

    آخ ببخشید رونقطه ضعفت پا گذاشتم؟؟؟

    حالا دایی کو؟

    بالاست

    آها!!!

    چی کار می خوای بکنی؟

    یه کاربد

    حالا به جا اون این فیلسوفو رابنداز

    دلداده رومیگی

    پس کیو میگم مگه فیلسوف دیگه ایم داریم؟؟کلا ژن تنبلی توخانواده ما هست اما این به بابات اینا کشیده!!!

    دایی مهراد: آرررررسان

    ببخشید دلارا

    سعی کردم ناراحتیموقایم کنم

    نه بابا من پوست کلفت تر از این حرفام گفتی دایی بالاست؟

    آره

    از به یاد اوردن فامیلای بابام بیزارم انقد از شون متنفرم که حتی نمی خوام به اونا عمووعمه بگم نمی خوام حال خوبمو بافکر کردن به اونا خراب کنم .

    دلداده

    جانم؟

    خوبی؟

    چطور؟

    آخه دیوونه بعد عمری اومدیم مهمونی نشستی داری کتاب میخونی؟

    مگه تومهمونی نمیشه کتاب خوند؟بعدشم من به کسی کار ندارم کسیم به من کار نداره

    دیوونه!!! داییی مهراد این شازده رو تحویل بگیرید راش بندازید من تا اینجا کمرم خم شده

    دلاااااارا

    یه ربع دیگه می بینمت خواهری البته اگه زنده موندم

    رفتم بالا سراغ دایی میلاد طبق معمول محافظا داشتن سرکشی می کردن

    سلام خانوم می تونم کمکی بکنم؟

    داییم کجاس؟

    تواتاقشونن

    مرسی

    در زدم دایی که گفت بفرمایید رفتم تو سلام

    سلام دختر

    چی کارمیکردین؟

    یه خورده به حسابارسیدگی میکردم

    همیشه موقع رسیدگی گوشیتون پیشتونه؟

    آره چطور؟

    همیشم توگالرین؟

    حرف آخر تو اول بزن

    هیچی فقط میگم که خوب شماکه انقد واسه زن دایی دلتون تنگ میشه که یه سره توگالرین عکسشو نگا می کنییییییدو

    یه کلمه دیگه حرف بزنی وای به حالت

    سخن عشق آمدومجنون

    کشتمت

    وا دایی اصلا خشونت خوب نیست اوم توسنو سال شما

    مگه من چند سالمه؟؟

    دیگه نزدیک پنجمین دهه زندگیتون هستید کلرستورولو چربی خونو یه سری چیزارو باید رعایت کنید عصبانیم نباید بشید

    من از جوونا الان خیلی سالم ترم .

    بله فقط مراقب دیسکتون باشید

    دلااارا بد بازیو شروع کردی

    دایی من این رفتارا از شمابعیده

    دایی دوید سمتمو منم رفتم توایوون داییم اومد

    اوا دایی شاخ شمشادم ازجوونا بیست سالم بهترید

    برو خودتوسیاه کن بچه

    میلاد ولش کن

    نه این امشب باید آدم بشه

    ولش کن

    دلارا:دایی دستور صادر شد

    منوتو بعدا باهم تنها میشیم

    هیجان زیاد براسنتون خوب نیست

    بهت اخطار دادم

    چی کارمی خواید بکنید

    دریک صدم ثانیه سمتم خیز برداشت اومدم جاخالی بدم که تعادلمو ازدست دادم وافتادم اونور نرده ها خوشبینانه ترین حالت این بود که بیوفتم تواستخر که البته همین طورم شدو افتادم تواستخر البته چون کسی ازاستخر توی حیاط استفاده نمی کنه آبش یخ بود

    داشتم غرق می شدم آب برای من خیلی ترسناکه داشت منو تو خودش می کشید یه نفر پرید توآب ومنو کشوند طرف نرده ها

    ...

    مرسی سینا

    قابلی نداشت

    آرسان:اگه سینا گذاشته بود من می پریدمو نجاتت می دادم

    بله اون که مشخصه!

    آیسان:لابد من بودم داشتم می خندیدم ومی گفتم که دلارا شبیه جوجه اردک زشت شده؟؟

    یه چش غره به آرسان رفتم

    حالا دلارا جان اونطوری که خواهر عزیزم می گه نیست من چون دیدم آرمان خیلی ترسیده این کارارو میکردم تا جوو آروم کنم میدونی که من همیشه هوای همه رو دارم

    آرمان:پشت گوشامون مخملیه

    آرسان :نمی دونم هست یانه؟

    سیما: بسه چقد بالا سرمریض حرف میزنید دلارا خوبی ؟

    نه!!!

    چرا جاییت درد می کنه ؟ تب که نداری

    نه واسه اینا نیست

    پس واسه چیه؟؟

    لباسام نوبود نباید آب بهش می خورد فقط باید می رفت خشک شویی خیلی دوسش داشتم

    آیسان: درکت می کنم خیلی بده آدم باتمام وجود میسوزه

    آرسان:برادرا پاشید بریم قضیه خانوادگیه دلارا جان مارو در غمت شریک بدون برای شادی روح مغفور درگذشته میگم چیپسو ماست موسیر پخش کنن

    سیما:باننننننمک برید بیرون بینم

    دایی میلاد اومد تو بقیم رفتن بیرون منودایی تنهاموندیم

    دلاراعزیزم معذرت میخوام

    خاک به سرم دایی این چه حرفیه؟؟ تقصیرمن بود

    اون که صد البته ولی منم مقصر بودم

    دایی ازین حرفا نزنید

    بیا اینو بخور

    مرسی

    هردو به ناکجا آباد خیره شده بودیم .

    دایی یه سوال بپرسم ؟

    آره عزیزدلم

    چی شد که شما تنها دختر خانواده سیاوشیان رو به یه مرد ساده دادید ؟

    چی شد که یهو اینو پرسیدی؟

    همینطوری فقط می خوام بدونم چی توبابای من دیدین؟

    دلارا دخترم پدرت مرد بزرگی بود وهمیشه عاشق زنش بود پدرت حسابدار  یکی از شرکتای من بود وچند باری مادرتو دیده بود اون زمان من تازه بانفس آشنا شده بودمو داشتم یه عشق واقعیو تجربه می کردم زنداییت به من فهموند اینکه جایگاه اجتماعیت چقد بالا باشه مهم نیست وقتی تو عشقودرک نکنی هیچی نیستی اون موقع بود که فهمیدم پدرت به خواهرم علاقه مند شده می خواستم برمو حسابشوبرسم اما نفس نذاشتو گفت اول باید بامهشاد حرف بزنی منم رفتم سراغشودیدم اون عشق یه طرفه نیست با دایی مهرادت حرف زدم بچه اول خانواده بود همه روحرفش حساب میکردن اونم موافق بود ازهمه سخت تر موافقت مادرمون بود اون موقع هابود کهه همه داشتیم خودمونو آماده می کردیم تا خاستگاری مهشادو راه بندازیم دروغ منونفس برملا شدومادر فهمید که نفس یه دختر سادست باهم دعوامون شد منم دست نفسوگرفتمورفتم

    خیلی سخت بود نه؟اینکه  شما یه عمر دستور دادینو بقیه براتون کارمی کردن امایه شبه کل زندگیتون شد یه اتاق نه متری

    آره عزیزم سخت بود اما میدونی چی سخت ترش میکرد اینکه فقط شرکت اصلی وخونم به نام مادرم بود بقیه داراییامو خودم به دست آوردم وقانونا وشرعا مال من بود امابه عشق نفس چشم روهمه چی بستهم نمیگم سخت نبود اینکه یه عمر همه کاره بودی وبعد بری شیشه های ماشین مردموپاک کنی نمی تونستم چیزی بفروشم میدونستم نفس خیلی وقتا منو نگا میکنه وعذاب وژدان همه وجودشو پرمی کنه بعدشم سروکله مهراد پیدا شد بعدشم اون قضایاو هواپیماوسقوسطش  ومرگ منوبقیه چیزا پنج سال بعد وقتی برگشتم واموالمو ازمادرم پس گرفتم اولین کاری که کردم باید از پدرمادرتو مطمئن میشدم که یه وقت پشیمون نشده باشن وبعدم راضی کردن مادر که یه وقت مشکلاتی که برامنو نفس پیش اود برای پدر مادرت پیش نیاد به نظرم اون دوتا از همه ما خوشبخت ترن من گاهی وقتا نمی تونم کاری کنم که آرمان،آیسان،آرسان به یه سری چیزا یارفتارا احترام بزارن یا جلوی ولخرجیشونو بگیرم مهرادم همین طور اما تودلداده این طوری نیستین ازاینکه نیومدین پیش ما میشه حدس زد از اینکه مدیریت پولتونودارین میشه فهمید که شمادوتا چقد خاصین .

    اشکام ارومم اومدن پایین دایی روسفت بغل کردمو گونشوبوسیدم

     

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان