خانه
118K

رمان ایرانی " سنگ خارا "

  • ۱۱:۰۶   ۱۳۹۷/۴/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    سنگ خارا 🥀


    قسمت دوازدهم

    بخش پنجم



    قطع کردم و گفتم : وای اصلا بحث کردن با مامان فایده ای نداره , کار خودشو می کنه ... به خدا تا حالا شانس آوردم که از گیرش در رفتم ... اگر نه , منو چهارده سالگی شوهر داده بود ...

    نمی دونم چرا خدا اینقدر کمکم می کنه ؟ ... اگر زنش شده بودم چی می شد ؟
    ثریا گفت : بگو ببینم , خیلی کنجکاوم بدونم اون چیکار کرده ؟ تو پیش بینی کردی ؟
    غیبگو شدی ؟ ... بگو , بگو ...
    وقتی برای ثریا تعریف می کردم , هاج و واج مونده بود ...
    بعد ادامه دادم : اینکه اون دروغ گفته بود , یا زنش زنده است یا مرده , زیاد فرقی نمی کنه ... این که با وجود اینکه اون شب با خانواده ی سحر درگیر شدن و حال و روز اونا رو دیدن بازم تو اون اوضاع اومد خونه ی ما و انگار نه انگار , خوشحال و خندون می گفت و می خندید , داره آزارم می ده ...
    معلوم میشه که چه طور آدمیه ...
    گفت : شاید برای اینکه خیلی تو رو می خواسته و نمی خواد از دستت بده این کارو کرده ...
    گفتم : نمی تونم قبول کنم , من اینطوری نیستم ... همون شب من دلم برای سحر شور می زد و فکرم پیش اون بود ...
    به هر حال این بلا رو برادر اون سر سحر آورده ... خوب دخترعموشه , نمی تونه بی تفاوت از کنارش رد بشه ...
    پرسید : خوب تو از کجا می دونی ؟ شایدم نمی خواستن تو بفهمی ...
    خوب اینم طبیعیه , هر چیزی رو که آدم به همه نمی گه ... ما هم بودیم نمی گفتیم ... اون که گناهی نداره ...
    گفتم : نمی دونم , ولی حس خوبی ندارم و با این خانواده نمی تونم زندگی کنم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان