۱۲:۲۵ ۱۳۹۷/۴/۲۳
من قسمت سوم رو خوندم. چند تا نکته به ذهنم رسید که بگم:
اول اینکه این قسمت جا داشت تا توصیفات بیشتری داشته باشه ولی اکثرش دیالوگهای افرادی بود که قبلا به ما معرفی نشده بودن، مثلا سیما، آرسان و بقیه / منظورم از توصیف اینجوریه مثلا: عمو علی که شنوایی گوش راستش رفته رفته کم تر می شد و نیز هنگام راه رفتن مشکل داشت و برای پنهان کردن آن عصایی به دست می گرفت در حالیکه سعی می کرد بی عیب و نقص راه برود به سمت جمع آنها آمد، او که کت و شلوار کتانی مناسب سال های جوانی خود را به تن کرده بود کنار دلارا ایستاد و گفت....
یه جاهایی جهش توی داستان داشتیم مثلا از لحظه ای که دلداده و دلارا رسیدن توی خونه دایی همه داشتن با هم خوش و بش می کردن و دیالوگ می گفتن بعد دایی گفت دو ساعته شما اومدین و دلداده داره کتاب میخونه . این گذر دو ساعت حس نشد
نکته آخر هم اینکه مقداری اغراق توی داستانت هست که توی این قسمت جایی که دلارا از بالکن میفته توی استخر غیرواقعی به نظر میرسید. چون معمولا استخر با ساختمان فاصله قابل توجهی داره، بالکن نرده داره و .... بعد بازم یه جهش از لبه استخر به اتاق که چون هیچ جمله توصیفی ننوشته بودی مشخص نبود کی رفتن توی اتاق
.
.
دلداده جون اگه خواننده کافه نویسندگان باشی متوجه شدی که ما اینجا بیشتر ایرادات رو می گیم تا یه دید بهتر به نویسنده بدیم که با خوندن داستان خواننده چه حسی یا فکری داشته تا اون بتونه در آینده بهتر بنویسه. برای همین من فقط نقاط ضعف رو گفتم و گرنه داستانت خیلی جذاب و قشنگه. آفرین بر تو به زودی قسمت چهارم رو میخونم.