حامد:المیرا یکم باید از هم دور شیم میدونم برات سخته ولی عادت میکنی باید برم سفر چند روز همو نمیبینیم
المیرا :نگران نباش حامد من خیلی وقته به نبودنت عادت کردم از وقتی که 2 ساعت از شبانه روز میای خونه وهمونم یا خوابی یا سرت تو گوشیه ....از وقتی که روکاناپه می خوابی ...از وقتی که...
حامد:عزیزم الان تو مذیقم بعدا بیشتر باهمیم فقط یکم صبر کن این دوری مارواز همه چی بیشتر به هم نزدیک میکنه
المیرا:شاید بهم نزدیک شیم ولی قلبامون داره دور میشه زندگی که این طوری بخواد شروع بشه باید فاتحشو تو دادگاه خانواده خوند
داستان آن سه نفر