آوا:چرا بهم نگفتی اریک چه طور آدمیه؟ مگه مامانم منو دست تو نسپرده بود چرا نزدی تودهنم چرا جلومو نگرفتی؟
آرمان:یه حس مزخرف ...انتقام ...انتقام از تو ....ازپدر مادرت ....یه حس بچگانه مانعم شد باخودم گفتم بزار زمین بخوره هرچه بدتر بهتر می خواستم دیوونه شدنتو ببینم زجر کشیدنتو
آوا:الان چی؟
آرمان:الان شرمندم خیلی شرمنده شرمده خودم...مامان بابات...مامان بابام وووشرمنده تو
آوا:همین بسه
آوا