خانه
14K

داستان نویسی

  • ۱۰:۲۵   ۱۳۹۸/۱/۴
    avatar
    کاربر جديد|54 |22 پست

    بخش اول

    روز دوم بهار سال نودوهشت بود همه چی آروم، مثل هر سال پیش می­رفت. ایلیا داشت برای ترجمه فصل دوم کتاب "کلیات زبان شناسی" نوشته­­ی جورج یول، در واژه نامه دنبال لغت مناسب می­گشت. کمی کلافه شده بود در واقع ترجمه همیشه کلافه کننده بود و انتخاب واژگان مناسب دقیقا قسمتی بود که همه­­­ی مترجمان در آن با بن­بست یا چندگانگی انتخاب مواجه می­شدند. ولی چیزی بود که سال نودوهشت را برای ایلیا قاسمی متفاوت می­کرد.

    ایلیا درس خوانده رشته مترجمی زبان انگلیسی بود و دروه کارشناسی ارشد را در رشته زبان شناسی به اتمام رسانده بود و داشت برای مقطع دکترا رشته­ی زبان شناسی عصبی برای دانشگاه خارج از کشور اقدام می­کرد. او برای کشور آلمان دانشگاه لایپزیش اقدام کرده بود همین چند وقت پیش بود که ایمیل تایید مدارکش از طرف سفارت آمده بود. همزمان هم داشت برای خواندن زبان آلمانی تلاش می­کرد که تلاشش واقعا قابل ستایش بود. و در این بین چون زبان انگلیسی اش قابل توجه بود، زبان آلمانی دومین زبانی بود که داشت یاد می­گرفت بسیار هم خوب پیش می­رفت.

    همه روزهایش پُر بود. وقت چندانی نداشت، برای تماشای تلویزیون و همچنین انجام بازی ها ویدیویی. عمده ترین کارش ترجمه و کلاس زبان بود. همچنین باید تا مهرماه ترجمه کتاب را به اتمام می­رساند و تا حدودی از این سو تحت فشار ناشر بود. انتشارات رَهنما همیشه انتخاب اول بچه­های زبان­شناسی است. ایلیا پسری تپل و کم تحرک بود و همیشه به دیگران می­گفت من تنبل فیزیکی هستم نه تنبل ذهنی و حقیقتا درست می­گفت از نظر قوای ذهنی بسیار پویا بود اما کارهای فیزیکی نه آنچنان!

    تنها کار فیزیکی و تحرکی که داشت مشت زدن به کیسه بوکس اتاقش بود. او برای توصیف این کارش از یک اصطلاح روانشناسی استفاده می­کرد و می­گفت "برون­ریزی خشم". هروز نیم ساعت مشت می­زد.

    روز سوم بود که با اصلاح صورت و دوش نیم ساعته­ای آغاز شد. امروز قرار بود که با یکی از دوستان قدیمی­اش ملاقات کند، در واقع دوست صمیمی اش بود. سیندخت دختری بامزه بود. و چشمان درشت مشکی و موهای فر ریز داشت. برای صحبت کردن همیشه از ادبیاتی تمیز ومنحصر به فرد استفاده می­کرد. تصمیم گرفته بودند که امروز را به دیدن کلیسای پطروس مقدس بروند، کلیسای پطروس مقدس در خیابان جمهوری، خیابان سی تیر تهران بود یکی از کلیساهای قدیمی تهران، که در دوران قاجار توسط میسیونر های پروتستانی بنا شده بود. در خیابان جمهوری و خیابان های اطراف آن محله های بسیار پرجنب­وجوش تهران به حساب می­آیند.

    قرارشان میدان تجریش بود. هوای بهاری و خیابانهای خلوت شده از ترافیک لذت گردش را چندبرابر می­کرد. در میدان تجریش ایلیا رفت داخل یکی از مغازه های و تنقلات خرید و در حال خارج شدن خارج شدن از مغازه بود که تلفن همراهش زنگ خورد و روی صفحه عکس و نام سیندخت به نمایش درآمد بلافاصله جواب داد!

    -الو سلام سیندخت، خوبی؟ کجایی؟

    - سلام مرسی من خوبم تو کجایی؟ من جلوی پُست سر کوچه وایسادم.

    - باشه منم چند ثانیه دیگه می­رسم.

    - آهان دیدمت! بیا.

    بعداز سلام و احوال­پرسی و حرف های معمول در مورد هدف هایی که در سال جدید می­خواهند برسند صحبت کردند. نکته قابل توجهی در بین هدف هایشان نبود اما معمولا هدف هایی را انتخاب می­کردند که در یکسال بتوانند به آنها برسند و این کار را هر دو خیلی آگاهانه انجام ­می­دادند.

    آشنایی ایلیا و سیندخت دقیقا زمانی شدت گرفت که ایلیا پدر و مادر خود را در آن تصادف ناگهانی از دست داد. پدرش در تصادف بخاطر شکستن دنده­هایش و فرورفتن در ریه­اش فوت کرد، مرگ دردناکی داشت و مادرش هم به کما رفت و بعداز چندین هفته فوت کرد، که برخلاف پدرش مرگ راحت­تری داشت.

    ایلیا ضربه جبران ناپذیر روانی خورد و دچار" استرس پس از سانحه" شد و مجبور به استفاده داروهای روانپزشکی شد. و هنوز هم ادامه دارد. اما مقدارش بسیار کم شده و تحت کنترل درمانگر است.

    در سن پانزده سالگی تنها پدربزرگ مادرش بود که به نوه­اش دلداری می­داد. البته خانواده فراهانی هم بود. که دخترشان هم سن و سال ایلیا بود. و چندی از دوستان مدرسه­اش که صمیمی­ترین آن اشکبوس اعتمادی بود.

    پدر بزرگ ایلیا وضع مالی مناسبی داشت و هیچ چیز برای نوه ­عزیزِ غم­ دیده­اش کم نگذاشت همه دارایی­اش را بنام ایلیا کرده بود. و چندین ملک و زمین به نامش بود. مقدار زیادی پول در بانک به صورت سپرده و اوراق بهادار وجود داشت که همه و همه­ اش بنام ایلیا قاسمی بود.

    داستان نویسی
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان